ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



زنی که همنام مادر من بود


طاهره نام مادر من است. اين را «طاهره صفارزاده» نيز مي‌دانست و مي‌داند.



اولين بار در کرمان ديدمش. از آن جمع عبدالملکيان هست و احمد زارعي نيست. حاجي فتح‌الله اسلامي با آن شلوار مشکي پاچه گشاد لري نيست و دکتر عبدالکريم سروش هست. نصرالله مرداني نيست و من تا هنوز هستم. صفارزاده امر و نهي مي‌کرد به عبدالملکيان و من آن روزها شاعري جوان بودم و تازه دانشجو شده بودم و شهريار هنوز بود و بچه‌هاي جهاد دانشگاهي کرمان رفته بودند پيش شهريار و با پافشاري از او شعري گرفته بودند و شهريار سروده بود:



درود ما به دانشگاه کرمان و جهاد او

که از شعر و ادب داده چهارم کنگره تشکيل

و قافيه کرده بود با چرچيل و اوضاع هردمبيل!



من ناراحت بودم که نکند لابد بچه‌هاي جهاد دانشگاهي، اصرار زيادي کرده‌اند و شهريار در يک مقاومت منفي و سرکاري، جهاد دانشگاهي را شعرداغ کرده است، وگرنه آن شعر کجا و شعرهاي حافظانه شهريار کجا!



حاجي فتح الله با آن کلاه نمدي و قيافه روستايي‌اش به صفارزاده گفته بود، به من شعر نو ياد بده و همه خنديده بودند و من في‌البداهه سروده بودم:

از چه رو وزن عروضي را تو بر هم مي‌زني

با لباس سنتي از شعر نو دم مي‌زني...



و فرداي آن روز حاجي فتح‌الله، پاسخ بيتم را با قصيده‌اي داده بود، به طنز و همين سبب آشنايي من با پيرمرد شده بود.



به يادگار از آن سفر نواري از دکتر سروش مانده؛ سخنراني که سال‌هاي بعد در آمريکا داشت با نام «عيد فردي و عيد جمعي» و در آن اشاره‌اي هم به جواني دارد که در سفر کرمان شعري خوانده و بعد آن شعر را مي‌خواند و سخنان ديگر که بماند که آن جوانک حالا ديگر جوان هم نيست.



بعدها صفارزاده من را به ياد مي‌آورد و گاه دلم را خوش مي‌کرد که تو هم شاگرد خوبي هستي. اين عادت صفارزاده بود که به هر کس که مي‌خواست بگويد شاعر خوبي هستي، مي‌گفت شاگرد خوبي هستي؛ من اما شاگرد خوبي نبودم.



در هشت سالي که صفحه بشنو از ني روزنامه اطلاعات را سردبيري کردم، بارها و بارها شعرهاي ايشان را چاپ کردم و سيد دعايي چه با احترام از اين شيرزن ياد مي‌کرد.



اين سه چهار سال آخر اما حضور ايشان را بيشتر احساس مي‌کرديم. گاه تلفن مي‌زدم و ساعت‌ها شعرهايم را برايش مي‌خواندم و حرف مي‌زد. يادداشت مي‌نوشت و اصلاح مي‌کرد و نظر مي‌داد. بعد زنگ مي‌زد که فلان سطر نباشد يا اين کلمه را عوض کن و من يکي دو بار با همسرم و دو دخترم به خانه‌شان رفته بودم و بارها به ايشان گفته بودم که من از فرزندان مکتب ادبي صفارزاده‌ام.

من که حضور بسياري از شاعران بزرگ را درک کرده بودم، با اوستا و مشفق و سيد حسن و قيصر و بسياري ديگر دمخور بودم، اما با افتخار همه جا گفتم که من از صفارزاده متأثر بودم. صفارزاده از يک شاعر جوان ديگر نيز هميشه با احترام ياد مي‌کرد و مي‌گفت مؤدب هم شاعر خوبي‌ است و بعد متوجه شده بودم که مؤدب نيز فرزند ديگر اين مکتب بود.



بارها او را دعوت کرده بوديم و آمده بود و حتي کرايه تاکسي را خودش داده بود و هيچ چيز نگرفته بود و رفته بود. در نخستين دوره جايزه شعر فجر هم جايزه‌اش را تا دقيقه نود مي‌خواست بدهد به من که گفتم نمي‌خواهم و گفت آدم به استادش دستور نمي‌دهد و خواست بدهد به مؤدب که گفتم سلمان و قانع شد و جايزه را داد به خانواده مرحوم سلمان هراتي.



در ماجراي حمله عراق به آمريکا در فرهنگسراي هنر برنامه‌اي گذاشتيم و ساعت‌ها نشست و شعري به زبان انگليسي گفت و آورد خواند و در روزنامه‌هاي آمريکا هم چاپ شد و خودش مي‌گفت که بخشي از شعرش را در تظاهرات بر پوستر نصب کرده بودند و ضد دولت بوش شعار دادند. آن روز من هم شعري خواندم با نام «حق با شعر است نه با بمب‌ها». صفارزاده گفت: فردا شعرت را مي‌آوري ترجمه کنم. مطابق معمول بدقولي کردم و شايد هم نخواستم زحمتش بدهم که درگير کارهاي بزرگتري بود. بعد يک هفته تلفن زدم که حالش را بپرسم. با ناراحتي گفت: چرا شعرت را نياوردي؟



گفت: همين حالا فاکس کن. فردا بعد از نماز ظهر زنگ زد که امروز از اذان صبح تا اذان ظهر وقت گذاشتم و ترجمه شعرت تمام شد، بيا ببر.



شعر را با هادي محمدزاده براي دو سايت مهم شعري آمريکا فرستاديم. يکي در سايت شاعران ضد جنگ و يکي در سايت POETRY.COM که هر دو چاپ شد و در سايت شاعران ضد جنگ حتي شعر ماه نيز شد. و اين به برکت ترجمه ارزشمند صفارزاده بود، نه شعر ناقابل من. شايد در فرصتي آن شعر را با ترجمه چاپ کردم.



کتاب سوره انگور که درآمد ـ يعني همين دو ماه پيش که به ايران آمده بودم ـ نخستين جلدش را برداشتم و رفتم خانه صفارزاده و کتاب را تقديمش کردم. آقاي سالاري و مدير بخش حقوقي وزارت ارشاد هم بودند، گويا آمده بودند مشکلات حقوقي خانم صفارزاده را حل کنند. از هند پرسيد و گفت: بهترين جاي دنياست، اگر قدرش را بداني. گفت که اين روزها خيلي اذيت شده است و مي‌خواهد بگذارد از اين مملکت برود و خلاصه حسابي ناراحت بود. گفت که بخشي از آثار ارزشمند تاريخي آن مرحوم را با جرثقيل منتقل کرده‌اند و گاوصندوق را شکسته‌اند.



حسابي کلافه بود و من آرامش مي‌کردم که انشاء‌الله حل مي‌شود و بعد شماره وکيلش را داد که نامش فروغي بود و مي‌گفت آدم بدي نيست، اما نمي‌تواند کاري کند. مي‌گفت باغبان خانه شيراز گناه دارد و دارند حقش را مي‌خورند. اين‌ها عين سخنان زني بود که هميشه گفته‌اند منتخب زنان آفريقا و آسيا و انديشمند نمونه و مفسر قرآن است، اما کسي نپرسيد که اين زن تنها و رنج کشيده که هيچ چيز براي خودش نمي‌خواست، چرا بايد از دست ارباب عدالت اين گونه ناراحت باشد که بماند... هميشه مانده است و هميشه ما خفقان گرفته‌ايم براي مصلحت‌ها. همين يکي دو هفته پيش، دختر خانمي که من او را نمي‌شناسم، در وبلاگم پيغام گذاشت که حال صفارزاده خوب نيست و کسي هم به فکر او نيست و او با اين وضعيت رفتني خواهد بود و از من خواسته بود کاري کنم.



مي دانستم که مي‌رود. من هيچ وقت صفارزاده را آنقدر ناراحت نديده بودم. هيچ گاه از عدالت آنقدر نااميد نشده بودم.



بايد چه کار کنم؟ تسليت بنويسم. دروغ بگويم. به بچه‌هاي فارس قول داده‌ام مطلبم را آنها بزنند. نمي‌دانم اين حرفها را مي‌توانند چاپ کنند يا نه. آن زن مي‌توانست در محافل روشنفکري آمريکا برود و با بهترين شرايط زندگي کند اما ماند و مترجم قرآن شد و دل به دعا بست و شعر آزادگي سرود. در همان ديدار آخر، باز با معصوميت تمام از خوابش مي‌گفت که در خواب نوشته‌هاي قرآني برايش با نور ظاهر شده بود؛ خوابي که چند بار برايم تعريف کرده بود و حالا دارم به تعبير خواب‌هايش مي‌‌انديشم.



من و ما از طاهره صفارزاده همين صراحت‌ها و همين جسارت‌ها را آموخته‌ايم. همين که نترسيم از اين ناقاضيان و ناعادلان. من خود قاضي بودم که به شعر روي آوردم و او شاعري بود که قضاوت مي‌کرد درباره خوبي‌ها و بدي‌ها و نمي‌هراسيد از گفتن حق.



و باز يادم آمد که در ديدار آخر از قيصر و حسيني گفته بود و اين که چرا قيصر را زيادتر از حسيني تحويل مي‌گيرند و اين اشتباه است و حرف‌هايي که بماند. حالا سال قيصر است و داغ سيد حسن هم تا هنوز تازه است.

از آن جمع حالا سيد حسن نيست و قيصر نيست و صفارزاده هم نيست. 


کلمات کلیدی این مطلب :  زنی ، که ، همنام ، مادر ، من ، بود ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/8/7 در ساعت : 22:20:51   |  تعداد مشاهده این شعر :  1569


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

مصطفی معارف
1390/8/8 در ساعت : 8:36:54
با سلام واحترام
خداوند روح بلند آن مرحومه و تمامی ادبای دیگر را با امیر المومنین محشور فرماید وممنون از شما که ما را با این فرهیختگان بیشتر آشنا کردید .
سر فراز باشید
ابراهیم حاج محمدی
1390/8/7 در ساعت : 23:36:17
سلام جناب استاد قزوه : گریه افتادم / بله یادتان هست ذیل سروده ی شما در باره اختلاص نوشتم که ما شاعران می دانیم که باید خفه خون بگیریم !!!!و شما همه ینظرات را تأیید فرمودید و نظر مرا نه !!!!
جاهلان سرور شدستند و زبیم - عاقلان سرها کشیده در گلیم !!!!
...................
قزوه:
نکته ای در خاطرم نبود که من بخواهم چیزی را تایید نکنم مراجعه کردم عین مطلب تان این بود:


ما شاعران می دانیم
که باید خفه خون بگیریم
شعرمان را بسرائیم
به ما چه ربطی دارد که وام ازدواج دختر همسایه ی ما را کسی ضمانت نمی کند ؟!!!
به ما چه ربطی دارد که جاده ی فریمان مشهد
به دلیل نبودن اعتبارات هنوز اتوبان نشده است !!!
و همه ساله تصادفات جاده ای صدها قربانی می گیرد !!!!
آقا شما شعرتان را بگوئید
به شما چه ربطی دارد که پیغمبر ( فرموده ) من بر امتم از فقر نمی ترسم بلکه از سوء تدبیر بیمناکم ؟
شعرتان را بسُرائید آقا !!!

به هر حال هم در آنجا تایید کردم و هم در اینجا ممکن است من ندیده باشم. به هر حال ممنون.
علی محمد زیدوندی
1390/8/8 در ساعت : 11:25:23
سلام استاد عزیز
حتم دارم شما باید به حافظه ی تان مکرر رجوع کنین تاشاید مرا به خاطر بیا ورین شاید
به هر حال نظر شما برایم بسیار مهم است
یوسف شیردژم «افق»
1390/8/9 در ساعت : 19:54:2
سلام بر استاد قزوه

روحشان شاد باد

زنده باشید
مصطفی پورکریمی
1390/8/7 در ساعت : 23:43:8
سلام جناب دکتر قزوه عزیز
حظی که از این صراحت بیان ، روایت زیبا و درد و دغدغه هایی که در این مختصر از شما خواندم ، بردم خدا می داند کمتر از یک غزل فاخر نبود . در ضمن قسمت هایی از این دلنوشته، بی ارتباط با پست آقای علی پور و جواب حقیر که ملاحظه خواهید فرمود نیست .... استفاده ی وافر بردم خدا خیرتان دهد سلامت و سرشار باشید.
سیاوش پورافشار
1390/8/7 در ساعت : 23:18:2
عرض سلام خدمت استاد قزوه
مطالبی که مرقوم فرمودید از جهاتی آموزنده بودند برای ما جوانترها مثلا اینکه آن بزرگوار در اینکه می توانست درمجامع روشنفکری آمریکا حضور یابد اما ایستاد و در زمینه قرآن کار کرد بسیار آموزنده است همچنین در بحثها و نقل قولهای بین شاعران همیشه نکاتی هستند که به درد می خورد خداوند ایشان را در پرتو رحمت خود در بهشت برین جاودانه سازد از شما بزرگوار هم بابت این مطلب خواندنی تشکر
م. روحانی (نجوا کاشانی)
1390/8/8 در ساعت : 0:8:7
سلام بر استاد قزوه عزیز
دست مریزاد ، به زیبایی از پس این مطلب بر آمده اید
خدا رحمت کند مرحوم طاهره صفارزاده را ، واقعا" اسم بامسما و زندگی پرباری داشت
سرشار از خواستن و توانستن بود و دریغ که بودنش را آنسان که شاید درنیافتیم
سلامتی و شایستگیتان مستدام
محمد یزدانی جندقی
1390/8/9 در ساعت : 18:45:30
سلام جناب دكتر قزوه
درود بر شما
مطلب ارزنده اي بود و به خاطر دارم در بشنو از ني هم از ايشان كار مي زديد
حقير چند مجموعه شعر از ايشان خوانده ام بي نظير است
سد و بازوان / طنين در دلتا و مردان منحني را ....
"اجازه مي دهيد لبخند شما را اصلاح كنم ؟ اقاي چائو شسكو "
اين سطر را در شعري از ايشان به خاطر سپردم كه در سفر به روماني نوشته بود در روزگاري كه اقاي چائو شسكو بر اريكه قدرت تكيه داشت و ان لبخند مرموز در عكس روي ديوار خانم دكتر را به عكس العمل فكورانه و شاعرانه وا داشته بود و جالب اينكه پيشگويي اش هم چند سال بعد به تحقق پيوست و ان لبخند مرموز به اشك تبديل شد البته اشك تمساح ...
جا دارد اشعار روانشاد خانم دكتر صفار زاده را نيز در لينك منتخب شاعران سايت قرار دهيد به خصوص كه از ميان شاعران نسوان فقط اشعار پروين اعتصامي و فروغ را لينك داده ايد راستي جناب دكتر لينك حضرت سعدي هم خيلي پايين است به نظر م بعد از خواجه اهل راز حافظ بلادرنگ بايد لينك شيخ اجل سعدي شيرازي باشد مقدمه اي هم كه در شروع لينك شيخ اجل نوشته است را نپسنديدم ناقص و عجولانه است / ياحق /
بهشاد امامی
1390/8/8 در ساعت : 14:7:1
سلام
از حضرت دوست براي قلب مهربان شما تسلي تمنا مي كنم.
نوشتهء شما به قول معروف يك پكيج از نكته هاست كه دو، سه تا از آنها اندكي از ديد من، برجسته تر است.
ابتداء در پايان، يادكرد جدا جداي فراقها. اگر مي نوشتيد كه "...سيدحسن و قيصر نيستند..." واقعا بخش قابل توجهي از لطف و حزن فعلي را از دست مي داديد، زيرا داغها بافاصله آمده اند و هريك عليحده، مورد ادراك واقع شده اند... حقيقتا اوج اندوه شما قابل حس هست و قابل درك نيست! به قول اميرخسرو دهلوي: "آنچه من ديدم و من مي كشم از داغ فراق / كه شنيده است؟ و كه ديده است؟ و كه را پيش آمد؟"
بعد، ايهامي محزون را در جملهء نخست، مي شود احساس كرد. به راستي خوش به حال خانم صفارزادهء فقيد كه فرزندي مثل شما دارند. (و من باز محكوم! و مجبور! به تملق! مي شوم...)
جايي يادم هست مرحوم خانم صفارزاده گفتند كه زماني كه به امر حساس، دقيق و طاقت فرساي ترجمهء قرآن كريم اشتغال داشتند، براي اين كار، چهارده ساعت مفيد از شبانه روز، اختصاص مي يافت، كه حقيقتا اين شدت پشتكار و ثبات قدم براي بانويي در سن ايشان بسيار تعجب آور است،حداقل از ديد حقير.
بازهم دوست دارم كه براي شما آرزوي تسلي كنم، راستي به نظر خودتان كمي نااميدكننده ننوشته بوديد عزيزدل؟
علی اکبر مقدم
1390/8/7 در ساعت : 22:41:13
سلام جناب استاد قزوه
خيلي كيف كردم كه از ناقاضيان گفتي
از بي عدالتي و ستم به انديشه
همان چيزي هستي بر مدارش ميچرخد
وقران به همين خاطر نازل شد
فكر وانديشه و عقل و فهم ستونهاي هستي اند وترازو وميزان سنجش افراد واعمال
وچه بادبادكنكهايي كه در سايه اين ستونها اداي انذيشه را در نمي اورند!!!!
درود بر شما مرد حق و دوست داشتني
حمیدرضا اقبالدوست
1390/8/7 در ساعت : 23:48:49
بسیار عالی استاد /خاطرات زیبا و البته با درد هایی پنهان و آشکار /روحشان غریق دریای رحمت حضرت حق / ممنون
بازدید امروز : 17,253 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,181,564
logo-samandehi