غزل ، چه در جریان سرایش و چه در دیدگاه نقد ، مدار و محور شعر فارسی است و گرامی ترین اندیشه های شعری تاریخ شکوهمند ادبیات فارسی در این قالب به ثبت رسیده اند.اوج شور و وجد شاعرانه و الهامات و آنات ناب رانیز در آثاری می توان سراغ گرفت که در قالب غزل سروده شده اند و خلاصه اینکه شاعر ترین شاعران شعر فارسی را باید دربین غزلسرایان جست و جو کرد. اگر توانایی سرودن در هر کدام از دیگر قالب های شعر فارسی را بتوان با اندک ذوقی به مدد مطالعه و ممارست کسب کرد،محال است در سرودن غزل بدون داشتن ذوق و قریحه ای سرشار وشاعرانگی ذاتی، توفیقی بدست اورد.
شاعرانگی ذاتی که لازمه کسب توفیق در غزلسرایی است، را شاید نشود به روشنی تعریف کرد ، همان گونه که خود شعر تعریف گریز است، اما ویژگی های مشترکی را می توان از متن غزل های ماندگار تاریخ شعر فارسی استخراج کرد و بر اساس همین ویژگی های مشترک تعریفی نسبی ارائه کرد، من در این تامل اجمالی و این مجال اندک قصد پرداختن به تمامی جوانب و جستجوی تمامی این ویژگی های مشترک را ندارم و تنها به بیان دو مورد که البته از مهمترین این ویزگی ها هستند و متناسب با بحث من که نگاهی به غزل جناب عماد خراسانی است، بسنده می کنم .
نگاه عاشقانه و مجذوب به هستی به گونه ای که حالت شور و شیدایی شاعر در بند بند واژه ها موج بزند از مهمترین ویزگی های غزل های ناب شعر فارسی است ، غزل و غزلسرای فارسی عاشق است و چون حافظ که از سر هنگان این سلسله است به روشنی بیان می کند که بنده عشق است و از هردو جهان آزاد. وچون مولانا که باز از دیگر سرهنگان است ، زنده بودن خود را مدیون عشق می داند و دولت پاینده خود را متکی به دولت عشق. واز شاعران این روزگار، عماد خراسانی نیز که در ادامه همین جریان بالیده است عشق را خوشترین کار می داند و برای غیر آن هیچ اعتباری قائل نیست
ما عاشقیم و خوشتر از این کار کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست 1
عشقی که عماد در غزلش از ان دم می زند همان عشقی است که آمدنی است نه آموختنی ، عشقی که اختیار از کف عاشق ربوده است و با پند و نصیحت نمی توان او را از آن منصرف کرد.
ناصح مکن حدیث که صبر اختیار کن
ما را به عشق یار زخویش اختیار نیست 2
عشقی که مستوری بر نمی تابد و هرچه معشوق تلاش در مخفی نگاه داشتن آن بکند بالاخره از جایی سر بر خواهد اورد و اشکار خواهد شد ، گاه با تغییر رنگ رخسارعاشق و گاه با غمازی اشک.
عهد کردم این پریشانی دگر با کس نگویم
گفت آخر با تو دردم ، اشک گرم و آه سردم 3
از دیگر ویزگی های مهم مشترکی که می توان در تمامی غزل های ناب و از جمله غزل عماد، آن را سراغ گرفت، نگاه و بیان های رندانه است ، اشاره های لطیف ،ظریف و هوشمندانه ای که در ظاهر شاید با ناخود اگاهی و بی خویشی حاکم در غزل نوعی پارادوکس به حساب اید، عبارت هایی سرشار از حکمت که معمولا بر محمل نگرشی اجتماعی به نقد مبادرت می ورزد
در نگاه و بیان رندانه ، حافظ بزرگ ، معلم عماد خراسانی است و عماد از همان قله وبا همان اشراف و منظر به هستی نگاه می کند وبه نقد روزگار می پردازد:
فصل بهار فصل جنون است و این سه ماه
هرکس که مست نیست یقین هوشیار نیست
امید شیخ بسته به تسبیح و خرقه است
گویا به عفو لطف تو امیدوار نیست 4
ودر ادامه و اوج این مناعت طبع به آنچنان استغنای سرشار از معرفتی می رسد که نه تنها از روزگار گلایه ای ندارد که روزگار را در وضعیتی قابل ترحم می بیند و خطاب به او می گوید:
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست 5
عماد به تمامی میراث گرانفدر فرهنگ و ادب این سرزمین نظر داشته و در سیرو سلوک شعری خویش از آنها بهره برده است و به ارجمندی هر چه تمام توانسته است وارثی خلف برای این میراث شکوهمند باشد ، اما در رندی و شیدایی که بارزترین جلوه ها ی غزل اویند و شالوده شعر او را شکل می دهند بدون تردید ارادت عماد به خیام و حافظ را باید مهمترین عامل شکل گیری این اساس دانست ،
عماد،علاوه بر تاثیر پذیری های باطنی، ارادت خود به حافظ و خیام را در دیوانش با تضمین غزلی از حافظ و غزلی دیگر که خطاب به خیام سروده است جلوه بیرونی نیز داده است که چند بیت از این دوشعر را حسن ختام این سطور قرار می دهم
ما به درگاه تو با بخت سیاه آمده ایم
شکر و صد شکر ز بیراهه به راه آمده ایم
نه پی سیم و زر وملک و سپاه آمده ایم
نه پی تخت و نه دنبال کلاه آمده ایم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
ای خوش آن دل که در آن بارگهش باشد بار
ای خوش آن سرکه فتد در قدمی همچو غبار
ورنه بی دوست چه باشد دل و جان را مقدار
غم و رنج کهنی دارم و دردی دشوار
آبرو می رود ای ابر خطا پوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
............................. 6
این چند بیت هم از غزلی است که گویا شان نزول آن این است که شبی عماد در نیشابور به آرامگاه خیام می رود ولی دیر وقت بوده و با در بسته باغ آرامگاه مواجه می شود و این غزل را خطاب به خیام زمزمه می کند:
تواند باغبانت باغ را بییهوده در بندد
ولی نتواند ای گل بلبلت را بال و پر بندد
دل ما را به هم راهی است پنهانی که می آیم
به کویت از رهی دیگر اگر راهی دگر بندد
.................
1 -2 دیوان عماد خراسانی ص / 87
3- همان ص / 226
4-5 همان ص/87
6- همان ص/546
7- همان ص/149 b