چرا دیگر نمیبارند بارانهای بعد از تو؟
به لبها میرسند اینروزها جانهای بعد از تو
جهان در چشم من کوچکتر از یک کلبهی چوبی است
کماند این روزها حتی فراوانهای بعد از تو
من دیوانه، مجنونوار دنبال تو میگردم
بیابان میشوند از غم خیابانهای بعد از تو
پس از تو سرنوشت عاشقان مرگ است باور کن
اسیر دست تقدیرند انسانهای بعد از تو
به هرکس بعد تو دل بستهام خون مرا خورده
چه بیرحمند این گیسو پریشانهای بعد از تو
بدم میآید از دینی که دورم میکند از عشق
یقینا شکبرانگیزند ایمانهای بعد از تو...
حسین سنگری