باید انکارت کنم وقتی که دیگر نیستی
کمتر آزارت کنم وقتی که دیگر نیستی

می نشینم در نبودت شعر می بافم مگر...
"هست" پندارت کنم وقتی که دیگر "نیست"ی

حلقه در دستم نشان از عشق دارد تا کمی
آبرو دارت کنم وقتی که دیگر نیستی

بار اندوه تو را بر دوش خود دارم بیا
تا سبکبارت کنم وقتی که دیگر نیستی

نیستی اما نمی دانم چرا دیوانه وار
باز تکرارت کنم وقتی که دیگر نیستی

هی شماتت می کنم خود را... تو را...تقدیر را..
تا دل آزارت کنم وقتی که دیگر نیستی 

بغض، بر دیوار میکوبد گریبان می درد 
باز اصرارت کنم وقتی که دیگر نیستی؟

می روی از خاطراتم زودتر یا اینکه نه، 
باید اجبارت کنم وقتی که دیگر نیستی!



سرایش شعر: راشین گوهرشاهی