این دل بی یاورم هر چند سامانی نداشت
از ازل حتی شبی ، ناخوانده مهمانی نداشت
کوه صبرم پُرطپش ، از آتش هجران دوست
درشگفتم ! بردلم ، ازغصه حرمانی نداشت
در عبور از بوستانِ پُر گلِ یادش ، ولی
دیده را حتی به قهرش، خارمژگانی نداشت
هم چو من مجنونِ صحرای جنون وعاشقی
دل شده ، آشفته جان و سخت ایمانی نداشت
قایق فرتوت جان ، ساحل نشین چشم او
آن دل دریایی اش افسوس! طوفانی نداشت
این منم ! زخم هزار آوازِ تارِ بی کسی
همچومن قامت خمیده ،هیچ چوگانی نداشت
« نامه ام را می بری قاصد، زبانی هم بگو
خامه شد فرسوده واین شِکوه پایانی نداشت »
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/23 در ساعت : 22:24:53
| تعداد مشاهده این شعر :
1364
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.