به دور گردن خود بسته شال ماتم را
به کوچه های «سناباد» می برد غم را
هراسناک به این شهر کوچ خواهد کرد
کبوتری که چنین پر گشوده ماتم را
به باغ های پر انگور می رسد در راه
که می زنند به شلاق سرزنش هم را
انارها همه یک جا ترک ترک شده اند
کدام فاجعه پیش آمده است عالم را
دلش به یاد کدام اتفاق می لرزد
که تازه می کند این گونه داغ آدم را
کبوتری که ردای سیاه پوشیده است
به شانه های سناباد داده پرچم را
که کوچه های خراسان در انتهای «صفر»
به تن کنند مگر جامه ی محرم را...
به درد مزمنی این شهر مبتلا شده است
دخیل بسته ام این سرنوشت مبهم را
هزار قید در این جا به پای مان زده اند
مگر تو بشکنی این قفل های محکم را
ببخش حوصله ی این قلم اگر تنگ است
قبول کن فقط از شاعری همین کم را!
تاریخ ارسال :
1395/9/8 در ساعت : 10:14:19
| تعداد مشاهده این شعر :
810
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.