شتک بر سینه آفاق زد زین پیشتر خون دلیرانت
اگر ای جوهر خون تو سرخ از عشق میخوانند ایرانت
چو شیری یالها افشانده ٬مابین دو شط لم داده ای آرام
به چشم هرزه کفتاران هار نر و ماده بد انیرانت
بزرگا بیشه جولان شیران تو و آبشخور کارون
بزرگاتر حریم تشنه لب خیل شهیدان تو٬ شیرانت
چنانچون پیکری تف دیده زیر آفتاب افتاده ٬ تا مشرق
یکی نقشی ست خود ٬ گسترده بر نطع نمک٬ فرش کویرانت
به چشمم کعبه وکانو ن دیگر طابران و طوس تو دارد
که چون من بی پناهان تو خرسندند با حج فقیرانت
جبین بر خاک محراب تو ساییده ند و سر بر آسمان سوده ند
الا ای رشته تسبیح البرز و دنا در دست پیرانت
*
مگر از تخت جمشیدت ستون وز بیستون ت سقف افسانه ست
که سر در ابرت ای اسطوره گون میهن نخواهم دید ویرانت