ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



آمد به خوابم دلبری ...
آمد به خوابم دلبری زیبای سیمین پیکری
شیرینِ شکّر پروری لیلای حیرت آوری

گر بود بینِ دلبران سر بود از آن دیگران
چون زود می گردد عیان در مشتِ ریگی گوهری

با آن جمالِ بی حدش شیرین دَهی بود از صدش
آتش چه نسبت باشدش با تودۀ خاکستری
 
لبهاش برگِ نسترن گلگونه هایش یاسمن
می خورد هر دم چشمِ من از باغِ حسنش نوبری

بود از غمش در هر دلی برپا به هر دم محفلی
این گوشه پایی در گلی آن گوشه دستی بر سری

با چشم شهلا دلربا با روی زیبا دلفزا
با گردنِ وا دلگشا با قدّ رعنا دلبری

چون ماه آمد روبرو  بر پشتِ گوش افکنده مو
لب بوسه ریز و بوسه جو دندان ردیفِ گوهری

بند گریبان باز شد در چشمهایش راز شد
جنس نگاهش ناز شد مانندِ از مابهتری

مانندِ ماهِ کاملی آورد عیشِ شاملی
شد دولتِ مستعجِلی ناگاه با چشمِ تری  

گویا گرفت آن ماهرو یک دُرج گوهر را فرو
ناگاه شد هر چشمِ او چون باژگونه ساغری

بر آتشِ دل باد زد از عمقِ جان فریاد زد
فریادِ استمداد زد مانند فردِ مضطری

فریاد می زد الامان فریاد از دورِ زمان
هرگز ندیده است آسمان مانندِ من بداختری

آهسته گفتم کیستی گریان برای چیستی
تو مالِ گریه نیستی گریه است کارِ منکری

با گریه ویرانم مکن زار و پریشانم مکن
ای جانِ جانانم مکن بر پا مکن شور و شری

گفتا که من هستم وطن مانندِ روحی بی بدن
در خواب می گویم سخن با چون تو معنی گستری

با جانِ مرگ اندوده ام  تاریخ را پیموده ام
من بوده ام تا بوده ام با نامِ ایران کشوری  

وامِ خرد را توختم علم و هنر آموختم
یکباره امّا سوختم با آتشِ اسکندری  

هرچند خود را باختم با دردِ حسرت ساختم
خود را فرو انداختم در کوششِ حدّاکثری

چون مرغ پرپر می زدم خود را به هر در می زدم
بر هر دری سر می زدم تا باز وا کردم دری

با جانِ خود در ساختم طرحِ نوی انداختم
چون پرچمی افراختم بالاتر از سرها سری  

تا تکیه بر اورنگ زد بر چشمِ بختم سنگ زد
بر صورتِ جان چنگ زد هر شاه بعد از دیگری

آن خواند خود را مردِ دین این سایۀ حق بر زمین
امّا بزهگر بود این وآن دیگری عصیانگری

گشتم سراپا شادمان وقتی که دیدم ناگهان
شد از نژادِ تازیان تازان به سویم لشکری

گفتم که اینان دیگرند اندوه دل را می برند
دینی مبین می آورند از جانبِ پیغمبری  

من تخت را پرداختم با تخت منبر ساختم
من خود سپر انداختم دورم نبستم سنگری

جاری شدند از چارسو کردند دورم های و هو
این هرزه ای بی آبرو آن قلتبانِ خودسری
 
افکنده داغی بر جبین تسبیحِ دین در آستین
وردِ زبان آیات دین بر گوشۀ لب تسخری

در جمعِ نامردان زنی در خنده هاشان شیونی
پایی برون از دامنی دستی به زیرِ معجری

می کرد شیون بی ثمر در آن گروهِ شور و شر
هیهات می گیرد مگر در مشتِ خاکی اخگری

اندوه شد از حد فزون شد دامنم دریای خون
در چنگِ کفتارِ جنون افتاد صیدِ لاغری

وقتی که افتادم وسط دیدم غلط کردم غلط
کاین هرزه ها هریک فقط خواهد مرا در بستری  

فرزندکانم در به در گشتند در کوه و کمر
آسوده می ماند مگر با مثلِ این غم مادری

افتاد مثلِ بختکی بر جانِ ایمانم شکی
کاین زد به قلبم ناوکی و آن زد به پشتم خنجری

با نام این دینِ مبین ماندند در این سرزمین
آن مُرد و شد بر تخت این این رفت و آمد دیگری  

گفتم که از حالا بگو ای خوش بیان ای ماهرو
گفتی که آمد یادِ او ناگاه دردِ مضمری

شد خیره در من ناگهان آنسان که بند آمد زبان
برجستم از خوابِ گران چون دانه ای در مجمری


#غلامعباس_سعیدی
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  اجتماعی ، سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1395/8/17 در ساعت : 8:16:9   |  تعداد مشاهده این شعر :  551


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

نام ارسال کننده :  یاسر رشیدپور     وب سایت ارسال کننده
متن نظر :
بسیار زیبا بود استاد گرانقدر درود بیکران برشما
خدابخش صفادل
1395/8/17 در ساعت : 20:13:25
درود! زیبا بود.
غلامعباس سعیدی
1395/8/18 در ساعت : 8:5:33
درود بر شما استاد صفادل بزرگوار

زنده باشید
صمد ذیفر
1395/8/22 در ساعت : 19:56:10
سلام
و درود جناب استاد سعیدی عزیز
دستمریزاد .
پاینده باشید و پایدار
ان شاء الله
غلامعباس سعیدی
1395/8/23 در ساعت : 8:20:18
سلام و عرض ادب استاد ذیفر عزیز

زنده باشید
مهدی محمدطاهری
1395/8/17 در ساعت : 9:7:2
حرف دل مام وطن باشد چنین ای ذوالفتن
ققنوس کی ماند زبون در تودۀ خاکستری
غلامعباس سعیدی
1395/8/18 در ساعت : 8:5:0
درود بر شما بزرگوار
علی میرزائی
1395/8/24 در ساعت : 11:37:34
سلام و درود
عالیست استاد نازنین
غلامعباس سعیدی
1395/8/26 در ساعت : 4:26:41
سلام و درود جناب میرزاییی بزرگوار

سپاسگزارم
بازدید امروز : 1,421 | بازدید دیروز : 11,527 | بازدید کل : 123,014,314
logo-samandehi