کاری نمی شود کرد چشم تو ببر دارد

خاموشی و سکوتت ربطی به صبر دارد؟


 ای کاش رفته بودم از قلعه ی خیالت

دستان مهربانت گرزی ستبر دارد


 از بس که رعد دارد چشم تو آسمان هم

بر بام عاشقانت چشمی پر ابر دارد



شیخ ریا نیاید در حلقه سماعت

از ترس آنکه آنجا ترسا و گبر دارد


جانی که می گریزد از جبهه ی حضورت

دستی به بند حسرت پایی به قبر دارد


ای کاش آسمانت با عشق مهربان بود

تقدیرت امتحان آمار و جبر دارد 


 از درس عشق ماندم در مکتب تحمل

 معشوق دلکش ما تدریس صبر دارد!




 طرح و غزل:
راشین گوهرشاهی