دلش گرفته و چشمش به عکس گنبد بود
هزار بغض رسیده سر گلو سد بود
دوباره جاده ی مشهد هوای خیلی سرد
و شور و شوق زیارت به چهره ای پر درد
رسید مقصد و قلبش پر از تلاطم بود
نوای ریز لبش یا امام هشتم بود
جوان به سمت حرم با ادب سلامی کرد
در ازدحام صداها صدای او گم بود
چقدر آمده اینجا خودش نمی داند
حساب رفته زدستش که بار چندم بود
دلش شبیه کبوتر به روی گنبد ها
و یا میان حرم های مشهدو قم بود
اگرچه داغ بزرگی به سینه اش دارد
ولی زشوق لبانش پر از تبسم بود
گرفت پنجره فولاد پر هیاهو را
زمین زده ست به رسم ادب دو زانو را
نشست روی زمین ذره ای تآمل کرد
سرش به سمت حرم، ابر گریه اش گل کرد
همیشه کنج دلش یک غم خدایی داشت
پدر ،پدر، پدر پیر شیمیایی داشت
کمی به فکر فرو رفت و چیز دیگر خواست
به احترام امامش ز جای خود بر خواست
و چند جمله ای از حال زار و غمگین گفت
دعا برای فرج خواند و چند آمین گفت
<<حمید حمزه نژاد>>