ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



آسمانت را نمی دانم...
نگاه مادرم غمگین هست انگار چیزی در گلویش جا مانده وقتی گوشه ای کز می کند.نمی دانم پی کدام خاطره می گردد.هرچه هست تو در آن فراوانی...دنیایت آن قدر عجیب هست که حتی نمی توانم یک لبخند کوتاه بر لبانش بنشانم.در پی یک معجزه می گردم در چشمان مادرم.گاهی چشمانش را کم می آورم آن وقت در گلویش دنبال آن می گردم.از بغض هایش خبر دارم دلش می گیرد دلش می شکند می دانی که او مادر هست.زخم زبان های بندگانت عجیب دلخراش هست آن قدر عجیب که تا آسمانت می رسد.به گمانم می دانی آدم هایت تمام درهای زمینت را به رویم بسته اند.آسمانت را نمی دانم.راستی این بار از عشق زمینی ام نمی گویم او خودش یک پای بغض هایم لنگ مانده.خواستم یک گله ی کوچک کنم بگویم مرا،آسمانت را گلوی دلخراش مادرم را همه آن را دیدند و تو شاید آن را ندیدی...ساراپرچمی
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  نثر ادبی ،

   تاریخ ارسال  :   1395/1/3 در ساعت : 17:51:26   |  تعداد مشاهده این شعر :  973


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

حسین غریب
1395/1/7 در ساعت : 12:44:50
"مادر "
چشمه جوشان محبت است و طراوت همه ما
از اوست


زيبا نگاشته ايد و با احساس درود و تبريك سال جديد بر شما







درود و سپاس از مهرتان دوست عزبز
امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید
بازدید امروز : 2,581 | بازدید دیروز : 8,622 | بازدید کل : 123,327,712
logo-samandehi