بکِش از چانهی آن کودک نالان، بخیه
-گر بیابی- بزن آنگاه به وجدان، بخیه
جان چه و کشک چه؟اوّل بطلب پولت را
هان مبادا بزنی از سرِ احسان، بخیه
بخیه زن با نخِ زر زخمِ تنِ اعیان را
وا کن از چانهی آسیبپذیران، بخیه
اصل، پول است؛ مبادا بَدل از زخمِ کسی،
اشتباهی بزنی بر درِ هَمیان، بخیه!
گر کسی کرده از این غصّه گریبان را چاک
بزن آسوده بر آن چاکِ گریبان، بخیه
این نه تقصیر تو بودهست،خودش وارفتهست
بسکه گشتهست ز رفتار تو حیران، بخیه
ای بسا عامیِ بیمدرِکِ انسان داریم
زده عمری ز پی کسب به پالان، بخیه
وی بسا صاحبِمدرک که بِکُل آدم نیست
بهر سودش بزند با نخِ دندان، بخیه!
آی بقراط بیا!کوکِ قسمنامه شکافت!
پول ده، تا بزنم بر ورقِ آن، بخیه!
زخم با بخیه شود خوب ولیکن این بار
زخمها زد به دلِ مردم ایران، بخیه
***
بخیه بر لب بزن ای شاعر و با سوزنِ کِلک
بزن السّاعه بر این نظم پریشان، بخیه