قصه ما به سر آمد و به پایان نرسید
کاروان اسرا در خطر افتاد، الشام
کربلا مقتل هفتاد و دو تن بود ولی
مظهر صبر خدا ناله به سر داد، الشام
همه دیدند که قرآن غل و زنجیر شده
دختر حیدر کرار دگر پیر شده
بی وفایی لقب مردم کوفیست چه شد
رفته نامردی کوفی دگر از یاد، الشام
کودکی خسته و زارست کمی آهسته
مادری ابر بهارست کمی آهسته
سنگ بر آینه نور خدا خورد شکست
عرش لرزید و ملائک همه فریاد، الشام
مجلس شرب شراب است خدایا چه کنم
با نگاهی که خراب است خدایا چه کنم
غیرت الله نباشد همگی شیر شوند
بلبل باغ حسین،این همه صیاد، الشام
دل شام از غم ارباب اگر آشوب نبود
اجر قرآنِ لبش ضربهٔ با چوب نبود
زینب و درد و غم و غصه هفتاد و دو تن،
هلهله،کف زدن مرده دلی شاد،الشام
بهر گل های خزان خانه درین ویران نیست
زینب خسته اگر هست کسی حیران نیست
تا که بابا به گل گشته اسیرش سر زد
خسته از بند اسارت،شده آزاد... الشام
در و دیوار به هم ریخت، دگر غوغا شد
تا لب عمه سادات به صحبت وا شد
سر عباس به نی محو تماشا شده است
شعله ور گشته،چنین زوزه مکشباد، الشام
تا که زینب به میان آمده عالم مه شد
زیر گام سخنش مردک شامی له شد
کاروان میرود و قصه به پایان نرسید
مانده در دل اثر این همه بیداد، الشام
سید علی مرتضوی