
آنقـدَر رفتی به زیر سایه ی پندارها
حکمرانی می کند در بین مان دیوارها
نازنین ما در عبورِ سالها جا مانده ایم
در اسارت های ذهنِ خسته از اجبارها
گرچه جای خالی ات هم عرضِ دنیاها شده
تار و پودش را گرفته خیلِ ناهنجارها
می کشم خط، روی دیوارِ نبودن های تو
خسته ام از این حساب هرشب و تکرارها
گاهی از این خلوت و سردی به بطلان میخورم
می رسم از هرچه همواری به ناهموارها
مرز بین عشق و نفرت تارمویی بیش نیست
می تراود گاهی از اقرارها، انکارها
این تقابل صورتی پیچیده از دلدادگیست
مثل نبضی دفن گشته در دل آوارها
کاش باران با تمام بغض خود سر می رسید
می گرفت از آسمان ملتهب، زنگارها
******
خرداد 94
تاریخ ارسال :
1394/4/11 در ساعت : 16:24:5
| تعداد مشاهده این شعر :
767
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.