لب خندان و چشم بارانی جلوه ی توامان احساس است
آنچه آن لحظه میچکد از چشم ، دانه ی اشک نیست ، الماس است
کوچه پس کوچه های شهرم را بوی عطر بهار پر کرده
در و دیوارها مزین به شاخه هایی پر از گل یاس است
بعد یک عمر چشم بر راهی ، بعد یک انتظار طولانی
گوش هر مادر شهیدی به تق تق درب خانه حساس است
آی مادر برای تو امروز خبر از درد کهنه آوردم
خبری خاک خورده در اروند خبری که برای تو خاص است
بیست و شش هفت سال قبل از این کربلای چاهار بود انگار
-کربلا واژه ای گره خورده به لب آب و دست و عباس است-
دست های تو را اگر بستند سرشان را به تیغها دادیم
که علف هرزه را علاج آخر تیزی ی تلخ تیغه ی داس است
مادری با دلی که دریایی است میرود در مسیر استقبال
کاروانی رسیده که در آن صد و هفتاد و پنج غواص است
سید حسن رستگار