ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



بیدل ، سپهری، باز گشت به خویشتن

 

بیدل، سپهری ، و " باز گشت به خویشتن"

رضا اسماعیلی

 

 

 

اشاره:

«كار ادبي در مملكت ما درست م‍ُشت در تاريكي انداختن است. من از تجربة خودم سخن مي‌گويم. تو خود داني. اگر دغلي باشي مثل همة دغل‌ها، هندوانه زير بغلت مي‌گذارند و د‌ُنبه‌ات را پروار مي‌كنند و ديگر هيچ. اما اگر از اين م‍ُشتي كه در تاريكي انداخته‌اي جرقه‌اي پريد و ظلمتي را ـ ولو در لحظه‌اي بسيار كوتاه ـ روشن كرد، همه وحشتشان مي‌گيرد. چهار تا كتابخوان كه بيشتر نيست. ناچار استادان و جاسنگينان جاي خود را تنگ مي‌بينند ـ همقطاران لباس غضب مي‌پوشند ـ صاحبان امر دندان تيز مي‌كنند ـ و مطبوعات خفقان مي‌گيرند. و هيچ‌طوري كه نشود، دست‌كم سركار را كه تنها مي‌گذارند. و به اين طريق مثلاً مي‌خواهند تو را مجبور كنند كه در دنياي شعر و ادب هم آداب معاشرت بياموزي...»(1)
(زنده‌ياد جلال آل‌احمد)
نام حسن حسيني براي هنرمندان و شاعران انقلاب نامي آشناست. در يك معرفي اجمالي مي‌توان گفت «حسيني» شاعري بود تلاشگر و خلاق كه از هنر خويش در جهت پاسداري از ارزش‌هاي اصيل انساني و اسلامي بهره مي‌ برد و از روي «درد و آگاهي» پاره‌هاي دل خود را به روي كاغذ مي‌پاشید و شعر می سرود.
زنده یاد حسيني بعد از پيروزي انقلاب، اولين دفتر شعر خود را با نام «همصدا با حلق اسماعيل» به دست چاپ سپرد. پس از آن به ترجمة كتاب «حمام روح» اثر جبران خليل جبران پرداخت و علاوه بر اين دو كتاب، دفتري از نثرهاي كوتاه خود را كه بعضي از نثرهاي آن به «كاريكلماتور» مي‌ماند تحت عنوان «ب‍ُراده‌ها» منتشر ساخت. "بيدل، سپهري و سبك هندي» نیز یکی دیگر از تالیفات ارزنده اوست .اين كتاب در بردارندة مجموعه مقالاتي پيرامون بيدل، سبك هندي و تأثيرپذيري‌هاي سهراب سپهري شاعر نوسراي معاصر از بيدل مي‌باشد كه بررسي اين كتاب، موضوع مورد بحث اين مقاله نقدگونه است.
هدف و انگيزه‌اي كه حسيني را بر آن داشت  که به نگارش اين كتاب بپردازد، هدف و انگيزه‌اي مقدس و ارزشمند است. درواقع حاصل تلاش نويسنده در اين كتاب، لبيكي است به نداي «بازگشت به خويشتن» انديشمند مسلمان معاصر، دكتر علي شريعتي. چراكه حسيني نيز در اين كتاب يك بار ديگر بر اين مسئله تأكيد كرده است كه اگر در خويش تأملي كنيم و به شناخت فرهنگ و تاريخ خودمان اهتمام بورزيم، به سرمايه‌هاي عظيمي دست خواهيم يافت كه تاكنون از وجود آن‌ها بي‌بهره بوده‌ايم. چهره‌هايي مانند بيدل نيز كه به خاطر غفلت و مسامحة فرهنگي تاكنون از فيض وجودشان بي‌نصيب مانده‌ايم، جزء همين سرمايه‌هاي پايان‌ناپذيري هستند كه بايد آنان را به مردم بشناسانيم و مردم را بر خوان گستردة آثارشان ميهمان كنيم تا رفته رفته با كشف اين گنجينه‌هاي عظيم فرهنگي، مردم نيز خود را از نشخوار رسوبات فرهنگ غربي بي‌نياز احساس كنند.
دكتر شريعتي در همين ارتباط در كتاب «بازگشت به خويشتن» با طرح از خودبيگانگي فرهنگي و عواقب شوم آن، مي‌گويد:
«فرهنگ و تاريخ در يك ملت شخصيت و تعصب ايجاد مي‌كند و ناچار براي رسوخ در او بايد او را از تاريخش ب‍ُريد، با فرهنگش بيگانه كرد و در اين صورت وي كه خود را پوك، فاقد اصالت، بي‌ريشه و شخصيت‌زده احساس مي‌كند، ناچار خود را، آگاه و ناآگاه، به اروپايي كه در اين حال در چشم او به يك اصالت انساني مطلق و صاحب فرهنگ و ارزش‌هاي معنوي ايده‌آل و كمال مطلق بدل شده است نزديك مي‌كند. شيفته او مي‌شود و بيزار از خويش و با تظاهر به خصوصيات اروپايي و تشبه به شخصيت وي، فقدان خصوصيات اصيل و فقر و خلاء شخصيت خويش را جبران مي‌كند. اين يك اصل روانشناسي مسلمي است كه فرد بي‌شخصيت و بي‌اصالت، نوكرمآب و بي‌مايه، همواره با تقر‌ّب و تظاهر و تقليد، كمبود خويش را روحاً، تأمين مي‌كند و با نفي و انكار و تحقير خويش و هرچه به خويش منسوب است و فرار از هرچه او را به ياد خود و گذشتة خود مي‌آورد و تشبه به ديگري، شخصيت تازه و صفات و ارزش‌هاي تازه‌اي مي‌جويد. استعمار اروپايي با كشف اين اصل عملي روانشناسي، كوشيد تا ملت‌هايي را كه صاحب تاريخ عميق و فرهنگ غني بودند، به لطايف الحيل علمي و جامعه‌شناسي بسيار پيچيده و هوشيارانه‌اي خالي از محتوا كند...»(2)
نويسنده در سرتاسر كتاب مي‌خواهد اين حرف حق را به كرسي بنشاند كه ما از ديگران ـ و به‌خصوص انسان غربي و اروپايي ـ نه‌تنها چيزي كم نداريم، بلكه صاحب گنجينه‌هاي فرهنگي و ادبي بسيار غني و پرباري هستيم كه متأسفانه به خاطر ناآگاهي ما، اين سرمايه‌هاي عظيم فرهنگي ساليان سال به‌طور راكد و دست‌نخورده باقي مانده و يا مورد استفاده و بهره‌برداري‌هاي نامشروع بيگانگان قرار گرفته است. بنابراين اكنون زمان آنست كه از خواب غفلت برخيزيم و به اصل خويش رجعت كنيم و هويت اسلامي و شرقي خويش را بازيابيم، خود را باور كنيم و با اعتماد به نفس كامل در مسير تكامل و پويايي فرهنگي گام برداريم.
روي ديگر سخن نويسندة كتاب با آن دسته از شبه‌هنرمندان غربزده‌اي است كه تصور مي‌كنند پديده‌اي به نام «شعر نو» از دستاوردهاي فرهنگ غرب است و بر اين اعتقاد باطل همچنان پاي مي‌فشرند. ابرام و پافشاري اينان در نسبت دادن جريان شعر نو به غرب تا آن درجه است كه هرگز نمي‌توانند به خود بقبولانند كه شاعري همچون سهراب سپهري بيشتر مضامين و اصطلاحات نو و بكر اشعار خود را ممكن است از شاعري به نام «بيدل» اقتباس كرده باشد. زيرا از ديدگاه اينان بالندگي و شكوفايي شعر سپهري به خاطر قرابت و نزديكي تنگاتنگ با زبان شاعران نوپرداز غربي است و اگر خلاف اين قضيه ثابت شود، حتي حاضرند دست به خودكشي بزنند، ولي با اين واقعيت تلخ روبه‌رو نشوند! اين خودباختگان غرب‌باور عادت كرده‌اند كه هرگونه نوآوري را به غرب نسبت بدهند و براي مثال هيچ نمي‌دانند كه قالبي به نام «كاريكلماتور» در فرهنگ اين مرز و بوم نيز ريشه‌هايي دارد، چنان‌كه حسيني مي‌گويد:
«و همين نام التقاطي كه به هرحال جا هم افتاده است، براي آن‌ها كه اطلاع چنداني از ادبيات فارسي ندارند، اين توهم را به وجود آورده كه «كاريكلماتور» نيز از دستآوردهاي ادبيات غرب است كه به اقتضاي روزگار غرب‌باوري، پايش به سرزمين ادبيات ما باز شده است.
حال آن‌كه اگر بخواهيم براي بازي با كلمه «كاريكلماتور» شناسنامة ژنتيك بگيريم ناگزيريم سري به ادارة سجل احوال سبك هندي بزنيم و بعد از مراجعه به اين اداره ـ كه برعكس ادارات امروزي به هيچ وجه ماية كسالت و دلتنگي نيست ـ درمي‌يابيم كه آن‌چه اصل و اساس «كاريكلماتور» را تشكيل مي‌دهد، يكي از اضلاع عادي و پيش پا افتادة منشور چندپهلوي شعر سبك هندي است كه از شعر به ديار نثر نقل مكان كرده است.»
(بازي با كلمه يا كاريكلماتور ـ ص 48)
به اعتقاد نويسنده، سپهري و شعر او نيز از هجوم آفت مسخ و تحريف اين خودباختگان غرب‌باور در امان نمانده است، چنان‌كه اين گروه دربارة شعر سپهري نيز بدينسان قضاوت كرده‌اند كه شعر سپهري، شعري برآمده از اشرافيت و سوررئاليست پيشرفتة غربي است. حسيني در اين باره مي‌گويد:
«آن‌ها كه نسبت به متافيزيك حساسيت دارند و تمايلات ماوراي خاكي سپهري را نوعي تمرد و ارتداد از مذهب روشنفكريسم! معاصر مي‌دانند به ط‍ُرق مختلف كوشيده‌اند و مي‌كوشند تا اين ب‍ُعد آشكار شعر سپهري را ناديده بگيرند و يا در زير رگبار انتقادات شبه جامعه‌شناسانه، آن را به ضد ارزش بدل سازند و از حيز انتفاع ساقط كنند ـ اين‌ها «وحدت وجود» در شعر سپهري را ـ دانسته و ندانسته ـ به ساده‌لوحي و اشرافيت تعبير مي‌كنند و با نوعي تنگ‌نظري ظاهر الصلاح براي سپهري در دبستان «تعهد» و در كلاس‌هاي ابتدايي آن غايب رد مي‌كنند...».
(سوررئاليسم، سرپناه سپهري و بيدل ـ ص 72ـ71)
نويسنده در قسمتي ديگر از همين فصل بار ديگر حساسيت خود را نسبت به اين مسئله نشان مي‌دهد و براي تبرئه كردن سپهري و شعر او از تهمت ناجوانمردانه و لايتچسبك غربزدگي، دربارة سوررئاليسم پيشرفته شعر سپهري مي‌گويد:
«راقم اين سطور بي‌آن‌كه دليل اساتيد پسندانه‌اي داشته باشد، به اعتبار بعضي شواهد معتقد است كه سپهري با ديوان بيدل حشر و نشر و ا‌ُنس مداومي داشته است. و بر اين اساس دور نيست اگر جسارت سپهري و سوررئاليسم پيشرفتة او را به بيدل نسبت بدهيم كه در اين مضمار مقدم بر تمام سوررئاليست‌هاي قرن نوزده و بيست اروپاست».
(سوررئاليسم، سرپناه سپهري و بيدل ـ ص 78)
اين‌كه گفته شد روح بازگشت به خويشتن در سرتاسر كتاب موج مي‌زند، سخني گزافه نيست و هم‌چنان كه مشاهده كرديد با استناد به فرازهايي از نوشته‌هاي كتاب، اين ادعا مهر تأييد مي‌خورد. سعي نويسنده نيز در آوردن نمونه‌هاي فراواني از اشعار سپهري كه در اين نمونه‌ها الهام‌گيري و تأثيرپذيري سپهري از بيدل به خوبي احساس مي‌شود، تلاشي است در جهت اثبات اين مسئله كه اشعار سپهري قبل از آن‌كه متأثر از شاعران نوپردازي همچون «نيرودا» و ديگر شاعران نوپرداز غربي باشد، متأثر از جهان‌بيني عرفاني ـ شرقي و فلسفة وحدت وجود است، و همين نمونه‌ها خود گواه صادقي بر اين امر است كه اشعار سپهري ريشه در فرهنگ و تاريخ اين مرز و بوم دارد. حسيني در فصل انديشه‌هاي بيدل در مثنوي و رباعي در اين باره مي‌گويد:
«آشنايي سپهري با بيدل و اقتباس گهگاه او از مضامين و تمو‌ّج زبان و بينش بيدل در كارهاي سپهري از يك سو ارجمندي تلاش بيدل را گواهي مي‌دهد و از ديگر سو پيوند سپهري را با ادبيات اسلامي اين سرزمين، محكم‌تر مي‌كند و اين مهم را به نسل جوان معاصر يادآور مي‌شود كه مي‌توان از ذخاير خودي سود ج‍ُست و در عين حال پا به پاي زمان و همدوش با آهنگ ضربان نبض شعر در تمامي دوره‌ها، نوآوري كرد.
(انديشه‌هاي بيدل در مثنوي و رباعي ـ ص 139-138)
اعتقاد و باوري كه نويسنده به اصالت‌هاي فرهنگي و ميراث ارزشي اين مرز و بوم دارد، چون روحي سيال بر سرتاسر كتاب حاكم است و چون خوني در شريانهاي كتاب از آغاز تا انتها جريان دارد. نگراني او نيز بي‌مورد نيست. زيرا هنوز هم فراوانند شبه شاعراني كه به تعبير حسيني جز بر مدار شيطنت و غش در معامله گامي نمي‌زنند و براي باز كردن جاي پاي غرب در اين ديار مقدس «هنر» را وجه المصالحه قرار مي‌دهند و با رندي تمام كالاي قلب خود را در قالب نوآوري و ابتكار به خورد مردم مي‌دهند و از آب گل‌آلود زيركانه ماهي شهرت مي‌گيرند و جالب‌تر آن‌كه خم به ابرو هم نمي‌آورند و با قيافة حق به جانب و موجه از كار ديگران نيز ايراد مي‌گيرند و خود را متولي بي‌چون و چراي ادبيات اين مرز و بوم نيز مي‌دانند! به همين علت، حسيني در جاي جاي كتاب فرصت را براي تذكر و يادآوري اين نكته به عاشقان نوآوري مغتنم شمرده و هشدار داده است كه:
«...يكسره نبايد بر ميراث فرهنگي خويش خط بطلان كشيد و دخيل به امامزاده‌هاي بي‌اصل و نسب ديار افرنگ بست».
(ص 147)
البته در اين‌جا ذكر اين نكته نيز ضروري به نظر مي‌رسد كه يادآور شويم اين تصور كه از سوي عده‌اي از كهن‌پردازان نيز هر از گاهي به آن دامن زده مي‌شود مبني بر اين‌كه كلاً «شعر نو» ريشه در ادبيات غرب دارد و نوزادي را مي‌ماند كه در دامان غرب پرورش يافته است، تصوري باطل و نابجاست و حتي اين اتهام به «نيما» نيز كه خود بنيانگذار شعر نو در ايران است نمي‌چسبد، چه برسد به شاعري مانند سپهري كه بوي عرفان و معنويت از لابلاي تمام اشعارش به مشام مي‌رسد. اين افراد كه بعضاً ممكن است ح‍ُسن نيت هم داشته باشند، از يك نكتة مهم و اساسي غافلند و آن اينست كه جريان شعر نو و «نوگرايي» در ايران زائيدة تفنن، و سرگرمي و تنوع‌طلبي در ادبيات نيست، بلكه اين پديدة فرهنگي زائيده ضرورتي تاريخي است كه حتي اگر نيما هم آغازگر اين راه نبود، شخص ديگري در اين راه قدم مي‌گذاشت و اين رسالت را به دوش مي‌گرفت.
«كهن‌پردازان گمان مي‌كنند كه نيما به‌طور دلبخواهي و از سر تفنن مصاريع شعر را كوتاه و بلند كرده است و روشن‌بين‌ترين فرد آنان مي‌گويد نيما از شعر فرنگي تقليد كرده، ولي آن‌كس كه با اشعار نيما آشناست مي‌داند كه به راستي چنين نيست و نيما با اين‌كه از شعر فرنگي و به‌ويژه فرانسه الهام گرفته است، ابداع او در زمينه شعر، تخريب شعر فارسي و تقليد صرف از فرنگيان نيست،‌بلكه ادامه دادن به سنت‌هاي اصيل شعر پارسي است».(3)
در بيان علت اين مسئله كه چرا شعر نو را به غرب نسبت داده‌اند دلايل زيادي وجود دارد كه بررسي آن‌ها خارج از حوصلة اين مقاله است. ولي تا همين اندازه مي‌توان گفت كه معمولاً در جامعه‌هايي چون جامعة ما (به‌طور اخص) و كلاً كشورهاي جهان سوم (به‌طور اعم) كه از فرهنگي ريشه‌دار و آداب و رسومي ديرينه برخوردارند، هرگونه ابداع و نوآوري در آغاز با مقاومت و بي‌رغبتي مردم روبه‌رو مي‌شود ـ كه طبيعتاً شعر نو نيز از اين قاعده كلي مستثني نيست ـ ولي رفته، رفته و به مرور زمان، جامعه با كسب شناخت و آگاهي‌هاي لازم و رسيدن به مرحلة «بلوغ فرهنگي»، اين نوآوري‌ها را به رسميت مي‌شناسد و با نوآوران همراه و همقدم مي‌گردد و حتي در صدد ارج‌گذاري و قدرداني از آنان برمي‌آيد. هم‌چنانكه امروز ما نيز در مورد نيما شاهد اين حقيقت هستيم. امروزه ديگر كمتر كسي پيدا مي‌شود كه به تلاش‌هاي نيما در جهت ايجاد تحول و دگرگوني در زبان شعر و شكستن سنت‌هاي ديرينة ادب پارسي ارج نگذارد و از او به‌عنوان يك «نوآور» جسور سپاسگزار نباشد. حسيني به عنوان يكي از شاعران انقلاب دربارة نيما چنين مي‌گويد:
«از ديگر سو نوآوران پيرو نيما هم غافل از اين مهم مانده‌اند كه نحوة نوآوري‌هاي نيما در زبان و ورود او به حوزة زبان و محتواي غيردرباري در شعر و استفاده از عوامل طبيعي و بومي در طرح عواطف دروني، بيش از هر چيز ديگر با تلاش شاعران سبك هندي شباهت و همخواني و همخوني دارد. اين غفلت ع‍ُظمي متعلقان اين دسته را واداشته است كه براي اثبات حقانيت نيما چنگ همه‌جانبه به دامن نوآوران فرنگ بزنند و درنتيجه جناح مقابل را در لجاج و رمندگي م‍ُصرتر كنند و به آن‌ها چهره‌اي حق به جانب دهند و از طرف ديگر جوانان شيفته نوآوري را به شعراي غالباً بدفرهنگ و بي‌فرهنگ‌شان، بيش از پيش شيفته سازند و از ميراث خودي غافل و بيگانه و بي‌خبرشان نگاه دارند».
(بيدل كيست؟ ـ ص 10)
كوتاه سخن آن‌كه نداي «بازگشت به خويشتن» را، كه اين بار از زبان نويسندة كتاب «بيدل، سپهري و سبك هندي» جاري مي‌شود؛ بايد به فال نيك گرفت و از اين‌كه نويسنده با چنين انگيزه‌اي مقالات اين كتاب را نگاشته است از او تقدير و سپاسگزاري كرد. البته در اين‌كه او با افكار و انديشه‌هاي بزرگاني چون استاد مطهري، دكتر شريعتي و جلال آل‌احمد در طول انقلاب و قبل از آن انس مداوم داشته است و به احتمال بسيار زياد انديشه‌هاي آن بزرگواران الهام‌بخش او در اين كنكاش فرهنگي بوده است، جاي هيچگونه شك و شبه‌اي نيست، كه اين خود ويژگي ثبتي براي اين كتاب به شمار مي‌آيد. ولي علاوه بر اين ويژگي، نظر به اين‌كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي چهرة سپهري براي جوانان ما در هاله‌اي از ابهام همچنان باقي مانده بود كه بعضاً همين ابهام باعث آن مي‌شد كه شاعران جوان از مطالعة آثار او بي‌نصيب بمانند، كار حسيني در اين كتاب از اين زاويه نيز كه چهرة واقعي سپهري را به عنوان يك انسان مسلمان و متعهد به فرهنگ و ارزش‌هاي اسلامي بر ما مي‌نماياند، كاري است درخور تأمل و اعتنا و شايسته است كه ديگران نيز آستين همت را بالا زده و در تداوم اين حركت مفيد و ارزشمند با او همراه و همقدم شوند.
در اينجا بي‌مناسبت نيست كه جهت تأكيد مجدد بر اصالت‌مداري و شخصيت عرفاني سهراب سپهري با آوردن شعر «پشت درياها» كه مضمون آن شديداً متأثر از يك روايت اسلامي است، ما نيز با نويسندة كتاب در اين بازگشت فرهنگي با خويشتن خويش هم‌آوا شويم:

پشت درياها شهري است
كه در آن پنجره‌ها رو به تجلي باز است
بام‌ها جاي كبوترهايي است.
كه به فوارة هوش بشري مي‌نگرند
دست هر كودك ده سالة شهر، شاخة معرفتي است
مردم شهر به يك چينه چنان مي‌نگرند
كه به يك شعله، به يك خواب لطيف
خاك، موسيقي احساس تو را مي‌شنود
و صداي پر مرغان اساطير مي‌آيد در باد.
پشت درياها شهري است
كه در آن وسعت خورشيد به اندازة چشمان سحرخيزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشني‌اند
پشت درياها شهري است!
قايقي بايد ساخت.(4)
(پشت درياها 264-65)

يكي ديگر از ويژگي‌هاي مثبت كتاب «بيدل، سپهري و سبك هندي» علاوه بر طرح بيدل و آثار او، پرداختن به جهان‌بيني فلسفي ـ عرفاني شاعر است. درواقع اگر نويسنده در اين كتاب صرفاً به طرح بيدل و نقد اشعار او مي‌پرداخت و از پرداختن به افكار و انديشه‌هاي فلسفي ـ عرفاني او كه چون خوني در شريان‌هاي شعرش جاري است غافل مي‌ماند، شايد اين كتاب كمك چنداني به شكست طلسم گمنامي و مهجوري اين شاعر گرانسنگ ادب پارسي نمي‌كرد و در نهايت اين مسامحه باعث آن مي‌شد كه چهرة اين شخصيت ممتاز ادبي ـ همچون گذشته ـ در پرده‌اي از ابهام و فراموشي همچنان باقي بماند.
نقب زدن به جهان‌بيني فلسفي ـ عرفاني وحدت وجودي بيدل توسط نويسندة كتاب، گامي است در مسير هموار كردن شناخت واقعي بيدل آن‌گونه كه شايسته و بايستة اين قلة بلند شعر سبك هندي است. علاوه بر اين دادن اين شناخت به آن دسته از خوانندگاني كه تاكنون با اشعار بيدل حشر و نشر و ا‌ُنس و ا‌ُلفت چنداني نداشته‌اند، در درك و فهم مضامين بلند و عميق اشعار بيدل كمك بسيار مؤثري مي‌كند كه اين امر را بايد به فال نيك گرفت و مسلماً خوانندگان اشعار بيدل نيز ـ به‌خصوص آنان كه خود در زمرة شاعران نوپرداز جوانند ـ بعد از مطالعة اين كتاب با شوق و رغبت بيشتري در اقيانوس كرانه ناپيداي شعر اين عارف الهي به غواصي خواهند پرداخت و گوهرهاي ناياب‌تري نيز به چنگ خواهند آورد كه اگر تأثير اين كتاب را تا همين اندازه بدانيم، باز مي‌توان اميدوار بود كه به قول سپهري در آينده «احساس هوايي خواهد خورد».
رعايت «ادب كلام» و برخورداري از «سعة صدر» از ديگر ويژگي‌هاي مثبت نويسندة كتاب «بيدل، سپهري و سبك هندي» است. چنانكه مي‌دانيد يكي از شرايط لازم براي بدست گرفتن يك كار «علمي ـ تحقيقي»، داشتن «استقلال رأي» و «سعة صدر» است. استقلال رأي بدين معناست كه يك محقق «آنچه را مي‌پذيرد يا رد مي‌كند شخصاً بررسي نمايد و در صورت وجود دلايل قانع‌كننده يا نبودن دلايل قانع‌كننده به پذيرش يا رد امري اقدام كند».(5)
ادب كلام نيز معلول داشتن «سعة صدر» است. «كسي كه سعة صدر دارد افكار و عقايد، مكتب‌ها و نظام‌هاي مختلف عقيدتي و روش‌ها و گرايش‌هاي گوناگون را مورد بررسي قرار مي‌دهد و آنچه را منطقي يافت به آساني مي‌پذيرد. اما فردي كه سعة صدر ندارد متعصب است. آدم متعصب از برخورد با افكار و عقايدي كه با عقايد او اختلاف داشته باشند ترس دارد. چنين فردي افكار و عقايد خود را از روي تقليد كوركورانه پذيرفته است».(6)
البته ذكر اين نكته نيز لازم است كه بگوييم براي هيچ فرد انساني چنين امكاني وجود ندارد كه بتواند به صورت مطلق و صددرصد، بركنار از پسندهاي شخصي و تعلقات روحي دست به يك تحقيق علمي بزند. چراكه آدمي ساخته و پرداختة مجموعه شرايطي است كه اين شرايط ناگزير، در تمامي لحظات زندگي بر روي او و بينشهايش اثر مي‌گذارد. درواقع در يك كلام بايد گفت بر روي اين ك‍ُرة خاكي، حتي يك انسان بي‌طرف و بي‌تعصب نمي‌توان پيدا كرد. ولي قدر مسلم آنست كه به اين بهانه نيز نمي‌توان جوازي براي جهت‌دار بودن تحقيقات علمي، فرهنگي صادر كرد و يك محقق نيز تا آن‌جا كه مي‌تواند بايد بركنار از تعلقات روحي و پيشداوري‌هاي ذهني ـ و يا به تعبير فلاسفه «سبق ذهني» ـ به كار تحقيقي مبادرت ورزد.
حسيني نيز با اشراف به اين مسئله و در حد توانايي خويش، خود را مقيد به رعايت اين اصل كرده است، ولي با توجه به اين‌كه به هرحال او نيز يك انسان است در بعضي از فصل‌هاي كتاب ـ به صورت ناخودآگاه ـ تحت تأثير پاره‌اي از تعلقات روحي خويش قرار گرفته است. ولي تا همين اندازه كه او خود را متعهد به اصل «استقلال رأي و سعة صدر» معرفي كرده است قابل ستايش است. چنانكه خود مي‌گويد:
«...اما عليرغم اينها براي اداي اين دين روحي كوشيدم كه شيفتگي را در نقد و بررسي حتي‌الامكان دخالت ندهم و اگر مي‌خواستم از ديد يك شيفتة بيدل، اين دفتر را رقم بزنم به يقين كار به گونه‌اي ديگر صورت مي‌گرفت».
(فصل خاتمه ـ ص 150-149)
تا بدين جا هنرهاي «مِي‌ْ» را برشمرديم. حال وقت آنست كه عيب «مِي‌ْ» را نيز جمله بگوييم تا سخن كامل شود.
در كتار «بيدل، سپهري و سبك هندي» چند مورد وجود دارد كه هرچند نمي‌توان نام «كاستي» يا «نقطه ضعف» بر پيشاني آن‌ها نهاد، ولي در عين حال جزء‌نقاط قوت و مثبت كتاب نيز به شمار نمي‌رود و بيان آن صرفاً بدين خاطر است كه نويسنده در چاپهاي بعدي كتاب و يا حداقل در مقالات ديگري كه پيرامون «بيدل و سبك هندي» خواهد نوشت، به اين موارد نيز توجه داشته باشد.
حسيني در فصلي كه به بررسي «علل پيچيدگي شعر بيدل» اختصاص داده است، در مجموع دو عامل عمده را در ايجاد اين پيچيدگي سهيم مي‌داند كه عبارتند از:
1ـ پيچيدگي آبشخور معنوي بيدل، يعني فلسفة عرفاني وحدت وجود.
2ـ پيچيدگي سبك هندي كه در دست بيدل پيچيده‌تر نيز مي‌شود و به تعبير خود نويسنده به صورت «سبك هندي مضاعف» درمي‌آيد.
همچنانكه پيش‌تر اشاره شد، حسيني هرچند كه نهايت تلاش خود را در دور ماندن از تعصب به خرج داده است،‌ولي با اين وجود به خاطر شيفتگي و تعلق خاطري كه به بيدل دارد، در پاره‌اي از موارد بي‌اختيار و به صورت ناخودآگاه در موضع جانبداري متعصبانه از بيدل قرار گرفته است كه يكي از آن موارد، همين فصل است.
آنچه كه مسلم است قبل از بيدل نيز شاعراني بوده‌اند كه پاي فلسفه را به شعر باز كرده‌اند كه ازجملة آنان مي‌توان از عطار، سنايي و مولوي نام برد. چنان‌كه در اشعار مولوي «فلسفه وحدت وجود» به صورت مكرر و با تعبيرات مختلف آورده شده است كه نيازي به آوردن نمونه نيست. ولي مولوي هيچگاه حاضر نشده است در بيان حقايق فلسفي و عرفاني، معني را فداي لفظ نمايد و خوانندة شعر خويش را در پيچ و خم‌هاي مضامين و اصطلاحات پيچيده و دور از ذهن سر در گم نمايد. ولي متأسفانه بيدل ـ به هر علت ـ سخت در تكاپوي آراستن زبان شعر خويش به زيورهاي مضامين ناياب و معني بيگانه بوده است كه همين وسواس بيش از حد، شعر او را از جادة فصاحت و صراحت دور كرده و به وادي پيچيدگي و ابهام افراط‌گونه كشانده است، تا بدان‌جا كه به گفتة خود نويسنده يكي از مشكل‌پسندترين ذائقه‌هاي شعري معاصر ـ دكتر شفيعي كدكني ـ را واداشته است كه در مقاله‌اي تحت عنوان «بيدل دهلوي» كه در شماره هفتاد و چهارم مجله «هنر و مردم» به چاپ رسيده است دربارة اين خصوصيت شعر بيدل چنين بگويد:
«يكي از خصوصيات شعر بيدل، كه زبان او بيشتر مبهم و پيچيده ساخته، نوع تركيبات و بافتهاي خاصي است كه وي در شعر خويش استخدام كرده و با سيستم طبيعي و محور همنشيني زبان فارسي چندان سازگار نيست».
در مورد اين نكته كه شعر بيدل از فصاحت كلام و كلمه بي‌بهره است،‌شايد توضيح بيشتري لازم باشد، البته منظور ما اين نيست كه شاعري چون بيدل از اصول فصاحت بي‌اطلاع بوده است، بلكه آنچه مورد نظر ماست، اينست كه بيدل به عمد كوشيده است در جستجوي معني بيگانه و مضمون ناياب در وادي پيچيدگي و ابهام گام بردارد.
«در نظام بديعي كهن گفته شده كه كلمه و كلام شاعر بايد از فصاحت برخوردار باشد. فصاحت كلمه عبارت است از:

1ـ حروف واژه‌ها هماهنگ و خوش‌صدا باشد (دوري از تنافر حروف).

2ـ واژه‌ها با ما آشنا باشند (خالي بودن از عيب غرابت استعمال).

3ـ واژه‌ها از روي قاعده‌هاي لغت و صرف زبان به كار روند (عدم مخالفت قياس).

4ـ به گوش خوش آيد (كراهت در سمع نداشته باشد).

فصاحت كلام هم به اين صورت است:

1ـ كلمات سخن شاعر و نويسنده روشن باشد (فصاحت كلام).

2ـ با هم هماهنگي داشته باشند (دوري از تنافر).

3ـ كلام مطابق قوانين جاري زبان باشد (نداشتن ضعف تأليف).

4ـ گويا و رسا باشد (تعقيد لفظي و معنوي نداشته باشد).

5ـ متنوع باشد (دوري از كثرت تكرار).(7)
البته اشاره به اين قواعد بدان معني نيست كه رعايت آن‌ها را «و‍‌َحي م‍ُنزل» بدانيم و چنان خود را مقيد به رعايت آنها كنيم كه از هرگونه خلاقيت و نوآوري هنرمندانه باز بمانيم. بلكه بيشتر منظور آنست كه بگوييم به صرف نوآوري نيز نمي‌توان قواعد را زير پا گذاشت و به زباني صحبت كرد كه براي اكثر مردم قابل هضم نيست. اين‌كه گفته مي‌شود اشعار بيدل در افغانستان، پاكستان، هندوستان و... همچون شعر حافظ ورد زبان عام و خاص است، مقوله‌اي جداست كه محتاج بررسي و تحقيق است، و ما نيز قصد آن نداريم كه در اينجا به بررسي آن بپردازيم، زيرا براي يافتن علت آن بايد به بررسي مجموعه شرايط فرهنگي ـ اجتماعي اين كشورها پرداخت كه در نهايت موفقيت و محبوبيت بيدل را به عنوان شاعري پارسي‌گو ثمره داده است. ولي تا همين اندازه مي‌توان گفت كه عدم موفقيت بيدل در ايران نيز بي‌دليل نيست و شايد يكي از دلايل عمدة آن اين باشد كه ذائقه شعري يك ايراني در طول ساليان سال به شعر شاعراني چون حافظ، سعدي، مولوي، عطار، سنايي و... خو گرفته است و در شعر اين بزرگواران حلاوتي يافته است كه شعر شاعري چون بيدل از اين حلاوت و شيريني بي‌بهره است. البته نبايد از اين نكته غافل شد كه استقبال عمومي جامعه از شاعران نامبرده نه بدين خاطر است كه اشعار آنان از فرمول قديمي «هلو و گلو» تبعيت مي‌كند، بلكه برعكس شعر اين بزرگان نيز م‍ُصر‌ّانه از پذيرش اين فرمول سر بر مي‌تابد، با اين تفاوت كه جانماية اصلي شعر اكثر اين بزرگان «فصاحت» است. براي مثال شعر حافظ علاوه بر برخورداري از فصاحت، شعري است «سهل و ممتنع» كه «هرچند در آن هيچ صنعت و تكلفي در بادي نظر به چشم نمي‌آيد، اما لطافت و سلامت آن در نهايت دلپذيري و زيبايي است، به طوري كه براي شنونده و خواننده تقليد لفظ و معني آسان مي‌نمايد، ولي از آوردن همانند آن ناتوان مي‌ماند.»(8)
البته تا آن‌جا كه به ياد دارم حسيني نيز در مقاله‌اي كه در يكي از شماره‌هاي جنگ سوره به چاپ رسيد، خود در رابطه با صنعت معنوي «سهل و ممتنع» به‌طور جامع و مفصل سخن گفته است و يادآوري اين نكته براي او شايد چندان ضرورتي نداشته باشد. ولي غرض از اشاره به اين صنعت تأكيد بر روي اين نكته است كه هر سخن يا شعري را نمي‌توان صرفاً به بهانه اين‌كه هركس در حد درك و فهم خويش مي‌تواند از آن برداشتي ـ ولو برداشت تحت‌اللفظي ـ داشته باشد، سخني مبتذل. سطحي و بي‌محتوا قلمداد كرد و البته عكس اين گفته نيز صادق است. چرا جاي دور برويم. بهترين مصداق براي تفهيم اين اصل كلام خداست. يعني هركس مي‌تواند با تلاوت سوره‌ها و آيات الهي قرآن ـ در حد فهم و درك خويش ـ از مضمون آيات برداشتي داشته باشد. در مورد اشعار حافظ نيز اينچنين است. ولي همة ما خوب مي‌دانيم كه قرآن كتابي است كه حرف حرف واژه‌هاي آن قابل تفسير است و در دل هر آيه‌اي صدها معني شگفت و عميق نهفته است كه شايد تا به امروز نيز قطره‌اي از آن اقيانوس بي‌انتها و ژرف در كام انديشة ما نچكيده باشد.
در مورد بيدل هرچند كه ما نيز معترفيم از انديشه‌هايي ژرف و عيمق برخوردار بوده است، ولي صرف ژرف‌انديشي و داشتن جهان‌بيني فلسفي ـ عرفاني وحدت وجودي او را نمي‌توان دليلي موجه بر پيچيدگي زبان شعر او دانست. چراكه نقطه تكامل هنر يك شاعر خوب آنست كه بتواند با توانايي كامل و در نهايت زيبايي عميق‌ترين حرفها را در قالب ساده‌ترين واژه‌ها، با زباني صميمي و روشن، بيان كند. متأسفانه بيدل در سراسر ديوان خويش هيچگونه تلاشي جهت اثبات اين توانايي هنرمندانه از خود نشان نداده است و همواره بر پيلة پيچيدگي و حيرت تنيده است. آنچنان كه اين وسواس و افراط در پيچيدن به مضامين ناياب و معني بيگانه گاهي شاعر را به خلق ابياتي از اين دست نيز ناگزير كرده است:

حيرت دميده‌ام گل داغم بهانه‌اي است
طاووس جلوه‌زار تو آيينه خانه‌اي است

كه در تعبير و تفسير آن حتي حسيني نيز ناگزير شده است فصلي را در كتاب به آن اختصاص دهد! كه در نهايت نيز صد البته گره غموض و ابهام بيت با همة تلاشي كه نويسنده در گشودن آن به خرج داده است، همچنان ناگشوده باقي مانده است. البته اين امر بر حسيني نيز پوشيده نمانده است، چنان‌كه در فصل «خاتمه» به‌طور غيرمستقيم به اين امر اشاره كرده و مي‌گويد:
«در پايان اين مبحث ذكر اين نكته ضروري است كه ابياتي از اين قبيل كه دركشان نيازمند شرح و تفصيل فراوان است، عليرغم جاذبه و رمزآلودگي‌هاي دلنشيني كه دارند، از ديد ما مصداق شعر كامل و ايده‌آل محسوب نمي‌شود،‌و اختصاص اين فصل به شرح اين بيت نبايد براي خواننده اين توه‍ّم را پيش آورد كه ايجاز و تمثيل فشرده‌اي به اين شكل، غايت و مطلوب ذوق شعري ماست...»
(معني يك بيت بي‌معني! ـ ص 129)

«تداخل انگيزه‌ها» دومين موردي است كه اشاره به آن در اين بخش ضروري است. همچنان كه در آغاز اشاره شد، انگيزه اصلي نويسندة كتاب «بيدل، سپهري و سبك هندي» طرح اين مسئله بوده است كه بگويد شعر سپهري متأثر از بيدل و سبك هندي است و ريشه در فرهنگ و تاريخ اين مرز و بوم دارد. در كنار اين انگيزه، ظاهراً به نظر مي‌رسد انگيزة دومي نيز در نگارش اين كتاب دست داشته است ـ كه البته نقش اين انگيزه، نقش فرعي و حاشيه‌اي است ـ انگيزه دوم نويسنده، پاسخگويي به موارد و ابهاماتي بوده است كه شاعر و نويسنده معاصر دكتر شفيعي كدكني در مقالة «بيدل دهلوي» در ارتباط با بيدل و سبك هندي عنوان كرده است. حسيني به خاطر حساسيت و تعلق خاطر خاصي كه به بيدل و آثار او دارد، با محتمل دانستن اين مسئله كه عدم پاسخگويي به موارد طرح شده در مقالة «بيدل دهلول» ممكن است از شور و شوق شاعران جوان در استقبال و گرايش به سبك هندي و آثار بيدل بكاهد، خود را مقيد دانسته است كه در صدد پاسخگويي به اين موارد برآيد و از همين رو در دو فصل «علل پيچيدگي شعر بيدل» و «معني يك بيت بي‌معني!» شاهد ارايه دلايل و استدلالاتي هستيم كه حسيني جهت اثبات حقانيت بيدل و سبك هندي اقامه كرده است.
اينكه نويسنده كتاب در آوردن اين دلايل و پاسخگويي به دكتر شفيعي كدكني محق بوده است، جاي هيچگونه شك و ترديدي نيست. ولي با توجه به اين‌كه كتاب «بيدل، سپهري و سبك هندي» كتابي است كه به بررسي خصوصيات سبك هندي و نقد آثار بيدل مي‌پردازد، بهتر آن بود كه نويسنده همه فصل‌هاي كتاب را به همين مسئله اختصاص مي‌داد و از اين محدوده پا را فراتر نمي‌گذاشت. مسلماً اگر حسيني همة تلاش خود را در اين جهت شكل مي‌داد و در اين كتاب فقط به اين مقوله مي‌پرداخت و از پرداختن به مسايل حاشيه‌اي و فرعي خودداري مي‌كرد، شايد حاصل كار چيزي بهتر از اين مي‌شد ـ هرچند كه اين كتاب نيز به سهم خود در گشودن باب بيدل‌شناسي و آشنايي با سبك هندي كتابي ارزنده و راهگشاست ـ درواقع نويسنده در اين دو فصل به نقد نظرات دكتر شفيعي كدكني در مقالة «بيدل دهلوي» پرداخته است كه همين حساسيت فوق‌العاده نسبت به اين مسئله او را از انگيزه و هدف اصلي خود در كتاب دور كرده است. گذشته از اين، مطالعه دو فصل علل پيچيدگي شعر بيدل» و «معني يك بيت بي‌معني!» تنها براي كساني سودمند خواهد بود كه كه قبلاً مقاله «بيدل دهلوي» را خوانده باشند ـ البته منظور من مطالعة قسمت‌هايي از اين دو فصل است كه به نقد نظرات دكتر شفيعي كدكني در مقالة مذكور پرداخته است ـ در غير اين صورت بدون داشتن يك پيش‌زمينه ذهني مناسب و تنها با شنيدن دلايلي كه حسيني در رد نظرات دكتر شفيعي كدكني آورده است، قضاوت خوانندگان كتاب در مورد مقالة فوق‌الذكر، قضاوتي يك‌طرفه و دور از واقعيت خواهد بود. البته ممكن است نويسنده استدلال كند كه من قسمت‌هايي از مقاله «بيدل دهلوي» را كه مورد نظرم بوده است در كتاب آورده‌ام، ولي مسلماً اين جواب قابل قبولي نيست. چراكه با مطالعه كامل يك مقاله بهتر مي‌توان با نقطه نظرات و ديدگاه‌هاي نويسندة آن مقاله آشنا شد، تا با مطالعة قسمت‌هايي از آن، به‌خصوص آنكه اگر اين مسئله را نيز در نظر بگيريم كه اكثريت خوانندگان كتاب را كساني تشكيل مي‌دهند كه هنوز با بيدل و سبك هندي آشنايي چنداني ندارند و اين همان چيزي است كه حسيني از آن غافل مانده است.

و اما مورد سوم: هرچند گشودن باب بيدل‌شناسي را در ايران بايد به فال نيك گرفت و از آن استقبال كرد، ولي از اين امر نيز نبايد غافل ماند كه طرح بيدل در شرايط كنوني به تنهايي نمي‌تواند براي شاعران نوپرداز جوان كارساز و راهگشا باشد و چه‌بسا كه طرح اينچنيني بيدل بدون زمينه‌سازي‌هاي قبلي و مقدمه‌چيني‌هاي لازم، باعث آن شود كه بسياري از اين استعدادهاي جوان و نوشكوفا به خاطر عدم شناخت كامل فراز و نشيب‌هاي شعر بيدل و سبك هندي، و صرفاً به خاطر تقليد عجولانه و ناآگاهانه از او، در وادي ادبيات راه به جاهايي برند كه پاي هيچ ذوق سليمي به آنجا نمي‌رسد! احتمال يك چنين مسئله‌اي چندان بعيد به نظر نمي‌رسد و به همين خاطر بر كساني كه باب بيدل‌شناسي را در ايران گشوده‌اند واجب است قبل از آنكه اين مسئله به صورت اپيدمي درآيد، جهت پيشگيري از انحراف و گمراهي مشتاقان اين وادي، در فكر چاره برايند و از هم‌اكنون در مسير بيدل‌شناسي با احتياط و حساب‌شده گام بردارند. زيرا به تجربه ثابت شده است كه ما هميشه چوب «افراط و تفريط» را خورده‌ايم و از حول حليم در ديگ افتاده‌ايم. در درستي اين حرف كه شناخت بيدل و آثار او بر پارسي زبانان واجب است، جاي هيچگونه شك و شبهه‌اي نيست، ولي در صحت اين گفته كه عدم شناخت درست بيدل و سبك هندي ممكن است باعث خسارات جبران‌ناپذيري بر بدنة تنومند ادبيات پارسي گردد نيز جاي هيچگونه ترديد نيست. آنچه كه مسلم است ما قصد نداريم با طرح بيدل، راه ناشناخته و تجربه ناشده‌اي را پيش پاي مشتاقان اين راه بگذاريم و آنان را در پيچ و خم‌هاي اين راه ناآزموده سردرگم سازيم، بنابراين خوبست در اين كار بيش از حد عجله به خرج ندهيم و بگذاريم تا اين ميوة شيرين و جادويي بر شاخة ذوق و احساس ايراني، و در آفتاب «شناخت» خوب برسد، تا آن روز كه خودبه‌خود از شاخه جدا شود و در زنبيل ذائقه ما جاي گيرد.

و اما آخرين نكته اينكه به شهادت فصل‌هاي كتاب، حسيني نهايت سعي و تلاش خود را به كار گرفته است تا با چيدن مقدمه‌هاي لازم به اين نتيجه برسد كه سپهري با ديوان بيدل حشر و نشر و ا‌ُنس مداوم داشته است و بهترين و محكم‌ترين دليلي كه براي اثبات اين ادعا در سراسر طول كتاب به چشم مي‌خورد، نمونه‌هاي فراواني است كه نويسنده از اشعار سپهري آورده كه در اين نمونه‌ها به خوبي ميزان تأثيرپذيري سپهري از بيدل ديده مي‌شود كه آوردن يكي از اين نمونه‌ها در اينجا خالي از لطف نيست. مضمون يكي از رباعيات بيدل چنين است:

در كلبة بيدلان، نياز انديش آي
هرچند كه س‍ُلطان منشي، درويش آي
از صحبت ما تا به حضوري برسي
خود را بيرون در گذار و پيش آي!

سپهري نيز همين مضمون را در شعر «بي‌پاسخ» بدين گونه آورده است:

در تاريكي بي‌آغاز و پايان
دري در روشني انتظارم روئيد
خودم را در پس در تنها نهادم
و به درون رفتم
(انديشه‌هاي بيدل در مثنوي و رباعي ـ ص 138)

اما حسيني با اين‌كه خود معترف است «صائب» نيز يكي از دو قلة شعر سبك هندي است، ولي هرگز به اين سؤال نپرداخته است كه آيا سپهري از صائب نيز متأثر بوده است يا نه؟ شايد در نظر بعضي تأثيرپذيري سپهري از بيدل غيرممكن و غيرمنطقي باشد و اگر هم اين تأثيرپذيري را تا حدودي بپذيرند، از آن به عنوان نوعي «توارد» ياد كنند، ولي همين عده تأثيرپذيري سپهري از صائب را نمي‌توانند به همين سادگي انكار كنند. چراكه سپهري شاعري ايراني و پارسي زبان بوده است كه همين خصوصيت كافي است كه بپذيريم سپهري با دواوين شعراي متقدم ايراني كه در زمان خويش صاحب سبك و آوازه‌اي بوده‌اند حشر و نشر و ا‌ُنس و اُ‌لفت داشته است و طبيعتاً ديان صائب نيز به عنوان يكي از شاعران خوش‌ذوق و صاحب سبك مورد مطالعه و توجه سپهري قرار گرفته است. قبول همين يك اصل مسلم و بديهي ما را از آوردن هرگونه استدلال و برهان ديگري در اثبات اين‌كه سپهري از صائب نيز متأثر بوده است بي‌نياز مي‌سازد. بنابراين جاي تعجب است كه چگونه حسيني به اين مسئله نپرداخته و فصلي را در اين كتاب به بررسي اين رابطه و تأثيرپذيري اختصاص نداده است! گذشته از اين من معتقدم كه اگر بخواهيم براي بيدل در ميان قلوب اين مردم كه قرن‌ها با حافظ و سعدي و مولوي و عطار نشست و برخاست داشته‌اند جايي سزاوار و شايسته دست و پا كنيم، ابتدا بايد از «صائب» شروع كنيم و سبك هندي را با صائب به مردم بشناسانيم. درواقع نيز كليد شناخت بيدل، «صائب» است. چنانكه خود حسيني نيز اذعان مي‌كند كه «شعر سبك هندي در مسير تطور خود از وضوح حكيمانه در شعر صائب و اقمارش به سوي غموضي عارفانه در شعر بيدل سير مي‌كند».(9)
با توجه به مطالبي كه گفته شد، جا دارد كه حسيني در مقالاتي كه احياناً در ادامة حركت «بيدل‌شناسي» در آينده خواهد نوشت، به صائب و آثار او نيز به عنوان يكي از قلل رفيع شعر سبك هندي نظر داشته باشد و حقي را نيز كه «صائب» به گردن اين سبك دارد، آنگونه كه شايسته است ادا نمايد. حال در مورد اينكه به بررسي تأثيرپذيري سپهري از صائب بپردازد يا نه، بحثي است جدا كه بستگي به تمايل و انگيزة نويسنده دارد و من نيز در اينجا اين مسئله را تنها به عنوان يك پيشنهاد طرح كردم. پرداختن به صائب از آن جهت ضرورت دارد كه راه را براي شناخت بيدل همواره مي‌كند و علاوه بر آن از افراط و تفريط‌هاي نوپردازان جوان در پيروي از سبك هندي جلوگيري به عمل مي‌آورد و آنان را رفته رفته به صراط مستقيم و اعتلال ادبي سوق مي‌دهد.
كوتاه سخن آن‌كه كتاب «بيدل، سپهري و سبك هندي» كتابي است كه بشارت آغاز يك راه را مي‌دهد و به باز شدن روزنه‌اي مي‌ماند كه اين روزنه در آينده مي‌تواند به پنجره‌هايي سبز و نوراني تبديل شود. والسلام.


منابع و مآخذ:

1ـ جلال آل احمد ـ ارزيابي شتابزده ـ انتشارات رواق ـ ص 19.
2ـ دكتر علي شريعتي ـ مجموعه آثار (4) ـ بازگشت به خويشتن ـ انتشارات حسينيه ارشاد ـ صص 97-98.
3ـ عبدالعلي دستغيب ـ نيما يوشيج (نقد و بررسي) ـ چاپ دوم ـ انتشارات پازند ـ ص 94.
4ـ امام صادق(ع) فرمودند: خدا پشت درياها شهري دارد كه به اندازة چهل روز طول مي‌كشد تا خورشيد آن را بپيمايد و در آن مردمي هستند كه هيچ‌گاه گناه نكرده‌اند و ابليس را نمي‌شناسند.
(بحارالاوار، چاپ جديد، ج 54ـ ص 333)
5ـ دكتر علي شريعتمداري ـ روشنفكر كيست؟ ـ انتشارات قائم ـ ص 82 .
6ـ همان كتاب ـ ص 83 .
7ـ عبدالعلي دستغيب ـ نيما يوشيج (نقد و بررسي) ـ چاپ دوم ـ صص 115ـ116.
8ـ دكتر سيدحسن سادات ناصري ـ قافيه و صنايع معنوي ـ انتشارات آموزش و پرورش ـ ص 70.
9ـ حسن حسيني ـ بيدل، سپهري و سبك هندي ـ ص  

کلمات کلیدی این مطلب :  بیدل ، ، ، سپهری، ، باز ، گشت ، به ، خویشتن ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/3/4 در ساعت : 4:48:22   |  تعداد مشاهده این شعر :  1169


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 17,274 | بازدید دیروز : 19,763 | بازدید کل : 123,975,874
logo-samandehi