شکایت میکنم از دل،مرا درگیر آهم کرد
برایم ساخت مرهم ها، و با دردی تباهم کرد
نظر بر آسمان کردم،نشسته ماه،تنهایی
دلم خون گشت، با اشکی،جدا از چشم ماهم کرد
نرفتم آمدم ماندم درین شهری که باران نیست
من و آن دار تنهایی که این دل سرپناهم کرد
نشستم گوشهٔ ایوان ،نگاهم میکُشد خورشید
که با سرخیِ چشمانش دم مردن نگاهم کرد
منم قاتل،که این هفته دوباره جمعه را کشتم
خودم میدانم،اما دل دوباره بی گناهم کرد
برای روز میعادی،گره هستم کر و کورم
که بر تنها شدن آن روز ، دل من را گواهم کرد
من از بیگانگان هرگز،ننالم چونکه فهمیدم
دل من آشنایی کرد، آخر روسیاهم کرد
دل از دل میبُرم آخر،دلم را میبَرم سویی
که با این دردِ دل،آنی،فراموشش نخواهم کرد
تاریخ ارسال :
1393/11/28 در ساعت : 2:46:53
| تعداد مشاهده این شعر :
682
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.