مثل تمام کودکی ام ناب مانده ام
هر چند در نگاه شما خواب مانده ام
مبهوت بی نشانگی خویش بوده ام
همبغض یار خانگی خویش بوده ام
از کودکی جهیده به پیری رسیده ام
آزادگی ندیده ، اسیری کشیده ام
از نسل های گمشده ی مام میهنم
هرجا که درد غنچه دهد شبنمش منم
افسانه ی وجودی من تازگی نداشت
انگار زنده بود، ولی زندگی نداشت
در آینه گریستم ، اما به جای تو
چون کوه درد زیستم اما برای تو
از چشم های پنجره گرداب می وزید
اما برای چشم تو، دریا ، دلم کشید
گلواژه های سبز تو شد آبروی من
برق نگاه سرخ تو شد آرزوی من
ای آرزوی سرخ شکفتن که با منی
ترسم بخوانمت، که تو اهل شکستنی!
من در هجوم خاطره از یاد رفته ام
گویی به جای خاطره بر باد رفته ام!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/14 در ساعت : 19:21:39
| تعداد مشاهده این شعر :
1218
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.