...بیش از این یادم نمی آید کجا در خاطرم مانده ست
در شبی چون پیش از این شبها ؟
توبه تویی های دالان های رویا بود؟
یا نه، پیچاپیچ شاید کوره راهی تار وتنها؟!
آه
بیش از این یادم نمی آید کجا؟
اما
چه شبهایی
بیشتر چندان که زآن شب آن صدا در خاطرم مانده ست
دیده ام انگار در من پویه میگیرد
همنوا
همراه
ضجه زنبورهای سرخ بی کندو
وآنگه از آنسو
غرفه های خواب و خاموشی
سقف و آذین :موم
- بستر تابوت نه توی ملک بانو
ملکه مغموم ـ
هوم
بیش از این یادم نمی آید کجا
اما
دیده ام انگار در من مویه می گیرد
در تگ تاریکی کندو
آن صدا در خلسه تلخ فراموشی
-" ما
ناگزیرانیم
ما
ناگزیران سفرهای عتاب آلود
همچنان خوکرده با کوه و کمر
ما
ـ کارگر یا نر ـ
برده میراث از نیاکان بخت خواب آلود
هم سرشتانیم
ما
همگنان تصویر و تقدیر سراب آلود
هم سرنوشتانیم
چند و چون سیلی خور بادیم و بارانیم
بیشمارانیم
رنگ و بو تا هرگز از ما هیچیک با خود نخواهد برد
از حریم پرده پرورده گل ها
ـ بیش و کم چون گرده گل ها ـ
هر چه عطر از هر چه می بوییم
هر چه رنگ از هر که میگیریم
ـ پاک اگر غمناک ـ
یک تن از ما خیل زنبوران بی کندو
چون ملک بانو
راست جز در جامه سرخش نخواهد مرد..."
*
توبه تویی های دالان های رویا را
بیش از این یادم نمی آید کجا
اما
با گروهی گریه های در گلو
هر شب
همچنان در خاطرم تکرار آن کندو
وان صدا در او....