چقدر بااین داستان مشابهت داشت
پسری عاشق به پدرش گفت
جان پدر تو جلوه ی خوبان ندیده ای
روی چو مکاه وزلف پریشان ندسیده ای
روی چوماه وزلف پریشان به یک طرف
در این میان کرشمه ی خوبان ندیده ای
پدر در جواب گفت
جان پسر توسفره ی بی نان ندیده ای
قهر عیال و گریه ی طفلان ندیده ای
قهر عیال و گریه ی طفلان به یک طرف
در این میان رسیدن مهمان ندیده ای !
....................................................
بله جناب اقتداری عزیز، سوژه اصلی تقریباً همان است اما امروزی تر شده است.
خدای، نسیم شمال را بیامرزد.البته منثور این حکایت یش ترها در متون قدیمی آمده است.
یک نکته بیش نیس شر عشق(!) و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نا مکرّر است!
ارادت داریم