خدا را عاشقانه سلام کنیم...
1)
عاشقانه ها...
روز و شب سرشان نمی شود...
اصلن زمان را نمی فهمند...
تا وقتی...
قلم میان انگشت های من است...
و خیال ات...
در من می رقصد و طنازی می کند...
هم سطر هست هم شعر...
اصلن تو باشی...
من هم هستم!
بداهه-رضا روستا
2)
یادمان باشد...
وقتی تو را دیدم...
وقتی تو را می بوسم...
وقتی تو را نوازش می کنم...
همه ی لحظه های بی تو بودن را...
برای ات بگویم...
همه ی رویاها را...
در آغوش تو خواب کنم...
و در این لحظه...
خدا را عاشقانه سلام کنیم...
شیرینی پس تمام آن فاصله هایی که...
میان مان بود...
چقدر کار دارم؟
بداهه-رضا روستا
3)
تو را...
به چشم هایت قسم...
تو را...
به لب هایت قسم...
نه پلک هایت را ببند...
نه خاموش و سکوت کن...
تا واژه های احساس من هم...
در لای لای کاغذها...
نه بغض کنند و نه پژمرده شوند...
بداهه-رضا روستا
*******************
بیا ! بهار سفر نیست ، سفره است ، با سی و اندی حرف ! همه چی دارد به جز توبهار ! یعنی ،تو باید بیایی . حالا من هیچ ، دلت برایِ بهار بسوزد . گناه دارد .
تاریخ ارسال :
1393/1/8 در ساعت : 9:12:2
| تعداد مشاهده این شعر :
7551
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.