ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



آخرش يعقوب ،يوسف را به چشمش مي كشد
جمعه ها ازشهرما گويا سواري مي رود
در پي اش اين روح ِ من چون بي قراري مي رود

فصل يخبندان تمام شهر را بلعيده است
خوب مي دانم كه او سمت ِ بهاري مي رود

آخرش يعقوب ، يوسف را به چشمش مي كشد
آخرش از شهر هم چشم انتظاري مي رود

حفره اي در سمت ِ چپ دارم چنان زخمي بزرگ
با دم ِ او از تنم هر زخم كاري مي رود

گرچه جدش زخم هاي كوفه را تنها گريست
او ولي با عاشقان ِ بي شماري مي رود

در روايت آمده او مهربانست و بزرگ
شال سبزي دارد و با ذوالفقاري مي رود


مجتبي اصغري فرزقي (كيان)
ويلاگ : شعرنوپيراهني در باد

کلمات کلیدی این مطلب :  انتظار ، بي قرار ، يوسف ، يخبندان ، ذوالفقار ، عاشق ، شكاف ،

موضوعات :  آیینی و مذهبی ،

   تاریخ ارسال  :   1392/12/11 در ساعت : 10:42:48   |  تعداد مشاهده این شعر :  787


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

سحر دگلی (آریایی)
1392/12/11 در ساعت : 20:54:44
سلام و درودها برادر بزرگوارمان جناب اصغری فرزقی اجمند

بیت آخر جان احساس را ربود

درودها

قلمتان جاودان
احساستان در امان باد
شکیبا غفاریان
1392/12/11 در ساعت : 14:25:4
آخرش يعقوب ، يوسف را به چشمش مي كشد

درود
حسین احسانی فر
1392/12/11 در ساعت : 12:34:15
اللهم عجل لولیک الفرج
درود بر شما

مأجور باشید
حسین نبی زاده اردکانی
1392/12/13 در ساعت : 1:38:13
سلام و با اجازه شما و از زبان شما تقدیم به مقدم صاحب لامر (عج):
جمعه ها بر شهرما گويا سواري مي رسد
در پي اش اين روح ِ من چون بي قراري مي رسد

فصل يخبندان تمام شهر را بلعيده است
خوب مي دانم كه او سمت ِ بهاري مي رسد

آخرش يعقوب ، يوسف را به چشمش مي كشد
آخرش پایان این چشم انتظاري مي رسد

حفره اي در سمت ِ چپ دارم چنان زخمي بزرگ
با دم ِ او داروی این زخم كاري مي رسد

گرچه جدش زخم هاي كوفه را تنها گريست
او ولي با عاشقان ِ بي شماري مي رسد

در روايت آمده او مهربانست و بزرگ
شال سبزي دارد و با ذوالفقاري مي رسد
صغری اسلامی اصل
1392/12/12 در ساعت : 19:35:32
اینم ادامه اش
در نگاهش آسمانی از کلام و واژه است
بی صدا بی همنفس بی غمگساری می رود
بازدید امروز : 41,067 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,205,378
logo-samandehi