سلام و دوباره باز سلام.
این هم دومین غزلی که درتاریخ ۶/۵/۹۰ درساحل بندر عباس قدم زده ام.
نشسته چشم به دریا و شور بندری اش
به جشن ساحل و ماه و شکوه دلبری اش
دوباره اسکله و پیرمرد ماهیگیر
که دل سپرده به افسانه ی شب و پری اش
دلش نیامد از این شور کهنه کل نکشد
به وقت زمزمه ی شروه های مادری اش
گرسنه، با خودش آورده بقچه ای کوچک
دلش نمی رود اما به نان بربری اش
چه غم که حسرت ماهی ست سهم قلابش
که آه می کشد از چرخ و قلب آجری اش
شب است و دستخط ماسه های ساحلی و
دوباره رد پریزاد و رقص روسری اش
چه خسته یادمی آوردعشق گمشده را
که گشت روشن از او شبچراغ شاعری اش
چراغ کرسی مادربزرگ فایز بود
وماجرای پری با غرور چادری اش...
***
شب است و اسکله و موجکوب سینه ی مرد
شب است و یکسره گل کرده شور بندری اش