آخر از عشق خودت پیر هنم بخشیدی
گل شدی عطر خوشت را به تنم بخشیدی
با خود وبا غزل وهرچه در اطرافم بود
آشتی دادی و خُلق حسَنم بخشیدی
هستی ام در نفس سرد خزان جاری بود
از شمیم نفست یاسمنم بخشیدی
شطّ گیسوی تو بر تشنگی ام جاری شد
ناگهان شوق بهاری شدنم بخشیدی
واژه هایم همگی یخ زده وبی جان بود
آتشین بودی وجان سخنم بخشیدی
چون مسیح آمدی و شور حیاتی دیگر
-بادم قدسی خود- بر کفنم بخشیدی
غربت تلخ مرا تاب نیاورد دلت
در نهان خانه ی قلبت وطنم بخشیدی