ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



یلدا
امروزآخرین روز است.
 
فردا که بیاید تو می روی.
 
نمی توانم بگویم برای همیشه یا نه؟ چون نمی دانم...
 
اما تمام شد...
 
تو می روی...
 
می روی و آن طور که باید...آن طور که دلم می خواست کنارت نماندم.
 
بادهای سردی که وزید پناهت ندادم.
 
برگ درختان ریخت و به تسلایت نیامدم.
 
باران که می بارید حتی یک قدم با تو برنداشتم که حالا که گذشته دلم نسوزد و با خود بگویم: چرا!
 
قدری زیرباران  با هم قدم زدیم... حرف زدیم... نوشتیم... خواندیم...
 
ای کاش از تو نخواسته بودم فعل "رفتن" را برایم صرف کنی. که توازبین این همه حرف تنها "می روم" را به خاطربسپاری...
 
چه سنگین است این چندحرف! بگذریم...
 
دیدی؟ همین است...
 
گذشتن... گذرکردن... ازهمه چیزباید گذشت...
 
مثل تو که قرار است جایت را با هم کلاسی ات عوض کنی و بگذری...
 
یادت هست گفتم: همه تان روی همین یک نیمکت جا نمی شوید؟
 
یادم هست گفتی: می خواهیم همیشه با هم باشیم. پس چه شد؟
 
هنوززنگ آخر نخورده آن قدر شلوغ کردی وهمه جا را به هم ریختی و رنگ به رنگ شدی که مجبور شدند جایت را با
 
هم کلاسی ات عوض کنند.
 
حال که رفته ای می بینم چه قدراین حوالی سرد شده است!
 
گرمای تو به خاطر لباس های زرد و نارنجی  و قرمزی بود که می پوشیدی!
 
حالا می بینم همه ی لباس هایت را در چمدان جای داده ای وحتی یکی را به هم کلاسی ات به امانت نداده ای تا در این سرما به رسم
 
دوستی یادت کند!
 
تو داری همه چیز را جمع می کنی...
 
هی می روم ومی آیم و از تو می پرسم: مطمئنی چیزی را جا نگذاشته ای؟
 
و تو هی می گویی: هنوز یکی مانده!
 
خسته نشدی از این همه تکرار؟
 
گاه می اندیشم اگر جای تو بودم همه ي لباس ها را به هم کلاسی ام می بخشیدم و سبک می رفتم!
 
صدایت از کوچه  می آید...
 
داری سر باد فریاد می زنی که لباس هایت را به هم نریزد!
 
می دانی؟
 
امشب یلداست...
 
شنیدی یا بلندتر بگویم؟  یلدا!
 
چه زیباست تلفظ نامش! چه با شکوه است امشب!
 
چه ناتوان است صبح که در این شب جرات بالا آمدن ندارد!
 
یلدا می رسد پايیز!
 
دیگر آخرین برگ را هم در چمدانت بگذار و آن را ببند... برای بدرقه ات تا هرکجا که باشد و باشم می آیم.
 
همیشه... نه فقط حالا... مطمئن باش...
 
بیا...  بیا دعا کنیم.
 
بیا از این جا. از همین حالا. هنوز که نرفته ای...
 
بیا دعا کنیم که خدا در این شب بزرگ سا ل... در این شب طولانی... دراین شبی که همه با همند دعا کنیم ظهور را...
 
آمرزش رفتگان و ماندگان را... شفای بیماران را... رسیدن به همه ی آرزوهای خوب را بیا دعا کنیم...
 
بیا با هم به یلدا بگوییم به خدا بگوید ما را ببخشد... بیا و تا نرفته ای با من هم صدا شو...
 
بیا درحضور یلدا و خدا پیمان ببندیم... بیا عهد کنیم تا هستیم عهدی نشکنیم... بیا بگوییم نمی گذاریم عهدی شکسته شود...
 
بیا قسم... نه... قسم عزیز است!
 
بیا قول بدهیم تا زنده ایم  یاری رسان باشیم نه باری رسان!
 
"بار"  که گفتم نه فکر کنی از آن بارهایی که روی دوش می گیرند و سنگین است و تا به مقصد برسند از پا می افتند!
 
مقصود چیز دیگری بود... یعنی...
 
خودت می دانی دیگر...
 
من چه بگویم...؟!
 
کلمات کلیدی این مطلب :  پاییز ، یلدا ، قسم ،

موضوعات :  نثر ادبی ،

   تاریخ ارسال  :   1392/9/27 در ساعت : 9:20:40   |  تعداد مشاهده این شعر :  666


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

محمدمهدی عبدالهی
1392/9/27 در ساعت : 16:14:19
سلام و عرض ادب بزرگوار
خواندمش
زیبا بود
راحله ندافی مقدم
1392/9/27 در ساعت : 19:26:48
ممنونم
صمد ذیفر
1392/9/28 در ساعت : 13:0:32
سلام.
درود تان بانو ندافی مقدم گرامی.
نثر بسیار زیبا و دلنشینی بود .
قالب کلی حاکم بر متن بسیار عالی است . یعنی ابتدا تقدیر و دلجویی از آنچه میرود :
( باران که می بارید حتی یک قدم با تو برنداشتم که حالا که گذشته دلم نسوزد و با خود بگویم: چرا!

قدری زیرباران با هم قدم زدیم... حرف زدیم... نوشتیم... خواندیم...)

و سپس با حفظ حرمت همکلاسی که میرود {پاییز}, با دعا و کلام ارزشی به استقبال همکلاسی {زمستان <یلدا> }که میآید ,رفته اید:

(بیا از این جا. از همین حالا. هنوز که نرفته ای...

بیا دعا کنیم که خدا در این شب بزرگ سا ل... در این شب طولانی... دراین شبی که همه با همند دعا کنیم ظهور را.).
روانی و شیوایی متن نیز ستودنی است.دستمریزاد .
راحله ندافی مقدم
1392/9/28 در ساعت : 18:9:22
سلام و عرض ادب جناب ذیفر محترم

سپاسگذارم از الطافتان.زیبا خواندید.
پاینده باشید
یا حق
بازدید امروز : 29,818 | بازدید دیروز : 58,829 | بازدید کل : 124,047,247
logo-samandehi