ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



به مادران صبر
از هم گشودی دست های باورت را
کردی بغل آنگاه باغ پرپرت را

از روی چادر می کشی آرام آرام
روی سرش انگشتهای لاغرت را

مادر شدی تا عشق را معنا ببخشی
نذر نفس هایش کنی چشم ترت را

این استخوان ها عطر شیر پاک دارند
پر کرده عطری آشنا دور و برت را

[ تابوت ها را می شماری ! ... بیشمارند...
با گریه می چرخانی اینجا ساغرت را

اینجا دیار تاجداران نیست ... یعنی :
تاج سرت را می دهی تا کشورت را ...

تاج سرت را ! ( این که چیزی نیست) حتی ...
گاهی برای کشورت باید سرت را ...
]


بیت های قرمز را ببخشید ...
کلمات کلیدی این مطلب :  شهید ،

موضوعات :  ادب و مقاومت ،

   تاریخ ارسال  :   1392/6/31 در ساعت : 13:47:50   |  تعداد مشاهده این شعر :  2113


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

محمد وثوقی
1392/6/31 در ساعت : 23:28:51
سلام و عرض ادب
خودتان سه بيت آخر را با بقيه‌ی ابيات بسنجيد... ‏
شعرهای‌‌تان را می‌خوانم آمار نگرفته‌ام كه مثلاً بگويم چند ‏درصد اما آن‌قدر هست كه در يادم بماند: چند بيت ضعيف و ‏ناكارآمد كه به‌راحتی می‌شد حذف‌شان كرد يا به سمت ‏كمال تغييرشان داد؛ كل شعر را متلاشی می‌كند. تقريباً در ‏اكثر اشعار شما اين شكاف را حس كرده‌ام... چرا؟ ‏
انگار شاعری الزام داشته باشد مثلاً كسی يا جريانی را ‏هرطورشده از خودش راضی نگه بدارد! يا در اثناء كار بيتی ‏هم بگويد كه فقط به درد تيتر و بنر و پارچه‌نويسی بخورد! ‏‏(حتماً عنايت می‌فرماييد كه حرفم در اين پاراگراف كلی ‏است). ‏
معلوم است و بسيار هم آشكار است كه شعر قبل از سه ‏بيت پايانی، سرانجام يافته اما و به‌ويژه آن دو بيتِ الكنِ آخر، ‏درست مثل رسوب مانع از جريان و ادامه‌ی شعر در ذهن منِ ‏خواننده‌ شده‌ است؛ حيف اين جام لطيف كه بسازند و باز بر ‏زمين‌اش بزنند! واقعاً وقتی چفت و بست كار تمام شده و به ‏قول حضرات اثر "فرم خودش را يافته" چرا با اين اضافات ‏نابودش بايد كرد؟! آن‌هم مثلاً با يادآوری: پسرم تاج سرم! ‏خواننده متوجه چه نكته‌ی شاخصی (محتوا) شده است يا ‏دست‌كم چه اتفاقی در زبان اين سه بيت رخ داده است كه ‏وجودشان را توجيه كند؟ درست بر خلاف ابيات قبل كه حس ‏مادرانه‌ی عجيبی دارند؛ به ياد ندارم در اشعارتان تاكنون چنين ‏ابيات تأثيرگذاری خوانده باشم...‏
موارد ديگری هم در اشعار شما به نظرم می‌رسد كه بماند ‏برای بعد اگر عمری بود (مثلاً در شعر ضعيف "به خورشيد ‏جان" هنوز "تب و تبخال‌زدن" زائر را در حرم از ياد نبرده‌ام يا ‏‏"زعفران"ی كه ناگهان وسط صحن می‌پرد و زيارت‌ را بازاری ‏می‌كند و يا اين‌كه شاعر بين عطر امام عليه السلام و عطر ‏گلدان‌ها به اشتباه می‌افتد! ـ تشبيه مضمر و تفضيلی آن‌هم ‏به نفع گل! ـ و ...).‏
علت نوشتن اين مطلب صرفاً اعتقاد به اصل "شاعری" شما ‏بود؛ گمانم اين است كه شايد به كارتان بيايد. چنين بادا!‏
يا علی (ع) ‏
وحیده افضلی
1392/7/1 در ساعت : 11:40:26
جناب وثوقی! اول سلام و عرض ادب
و دوم اینکه من اصولا آدمی هستم که از نقد استقبال می کنم ولی از لحن بد و کنایه نه.../ احساس می کنم مدتها بود که می خواستید این حرفها را بزنید و ناگهان همه را یکجا ریختید توی این متن .اگر کنایه های شما نبود در برابر حرفهایتان سکوت می کردم. اما.../ خدا کند از من همان بیت هایی بماند که به درد تیتر و بنر و پارچه نویسی بخورد که در جهت رضایت گروهی خاص سروده شده است احتمالا
...
نام ارسال کننده :  محبوبه     وب سایت ارسال کننده
متن نظر :
مسخره بود اصولا دوست داری ازت تعریف بشه
نام ارسال کننده :  عقیق     وب سایت ارسال کننده
متن نظر :
سلام لذت بردم موفق باشید
نام ارسال کننده :  عقیق     وب سایت ارسال کننده
متن نظر :
نقدی هم که براتون نوشته بودن رو خوندم این جماعت مثلا روشفکر همه جا هستن قوی باش دختر پای اعتقاداتت وایسا هر چند اینی که میگم برای خودمم سخته ولی باید ایستاد بذار هر چی میخوان بگن بنر و .... بگن وبگن و.......
سینا شهیدا
1392/6/31 در ساعت : 16:11:41
سلام شاعره ي بزرگ در مسير پروين و سپيده شدن .

چهار بيت اول بسيار صيقلي و آراسته و افضلي وار سروده شده اند.

بيت پنجم تا آخر سه ايراد دارند: با ابيات قبل ارتباط كمتري دارند، الفاظ فداي معنا شده اند و با شيب زيادي براي رسيدن به مقطع در شتاب هستند .
.........................................................................
سلام بر جناب شهیدای ارجمند
حتما به این مورد دقت و اگر توانستم اصلاحش می کنم
مرضیه عاطفی
1392/7/1 در ساعت : 10:22:31
سلام وحیده ی عزیز

بسیار دلنشین و معصوم بود

احسنت!

البته با نظر جناب شهیدا موافقم. سه بیت آخر انگار با سرعت بیشتری رو به اتمام شعر هستند و جدا افتاده اند از فضای یکدست ابیات قبل.

ببخش وحیده جان!

در پناه خداوند مهربان؛ شاعرانه باشی

یا علی(ع)
...........................................
سلام مرضیه جان
ممنون
زنده باشی



علی یوسفیان کناری
1392/7/8 در ساعت : 14:40:9
زیبا بود
سپاسگذارم
.............................
سلام
ممنونم
حمیده میرزاد
1392/7/1 در ساعت : 22:39:45
سلام وحيده جان
بسيار زيبا سرودى
احسنتتتتت
............................
سلام حمیده جان
ممنونم
ایمان کریمی
1392/6/31 در ساعت : 14:2:48
سلام خواهرم

شعر زیبائیه ، لذت بردم از خوندنش

این استخوان ها عطر شیر پاک دارند
پر کرده عطری آشنا دور و برت را
تابوت ها را می شماری ! ... بیشمارند...
با گریه می چرخانی اینجا ساغرت را

این دوبیت فوق العاده زیبا بود.

زنده باشید ، اجرتون با شهدا . . . .
........................................................
سلام
ممنونم / زنده باشید
سحر دگلی (آریایی)
1392/6/31 در ساعت : 23:21:35
سلام

چه زیبا می سرایی وحیده خوبم
احساس را چه بااقتدار در دست توانمند خود می گیرد ..

قلمت جاودان
احساست در امان باد
..............................................................................
سلام
ممنونم سحر عزیز
حمیده سادات غفوریان
1392/7/1 در ساعت : 14:29:21
سلام وحیــده جان
عالی بود خانم.... عالیییی واقعا لذت بردم.

درمسیر حفاظت از این خاک
مـرگ باید برادرت باشد...!

((برقــرارباشیــد))
....................................................................................
سلام حمیده سادات عزیز...
ممنونم
یادش بخیر شب تولد امام حسن(ع)، که این شعر قشنگت رو در محضر آقا خوندی...
سید حکیم بینش
1392/6/31 در ساعت : 15:51:56
درود بر شما شعر زیبایی بود
........................................
درود بر شما
ممنون
شبنم فرضی زاده
1392/7/1 در ساعت : 8:49:52
درودبانو

زیبابه تصویرکشیدی صبرواشک را
اجرت باعشق
....................................
سلام شبنم عزیز
ممنون
رضا فانی
1392/7/15 در ساعت : 16:31:59
سلام.. عرض ادب و ارادت.اول از همه گفته باشم که از شعر و فضای ترسیم شده خیلی خوشم اومد. وقتی داشتم این شعرتون رو میخوندم ،احساس کردم اصطلاح باغ پرپر یه کم تو ذوق میزنه. آخه اصطلاح گل پرپر رو بیشتر شنیدیم . سعی کردم که یک بیت رو اگر بشه جایگزین کنم..
نتیجه بعد از 2 ساعت این شد که تقدیم میکنم به شما و قول میدم هیچ وقت اون رو به نام خودم جایی ثبت نکنم..

از هم گشوده دست های لاغرش را شاید در آغوشش بگیرد پیکرش را

پیکر که نه، تنها پلاک و استخوانی تنها نشان مانده از جنگ آورش را

تابوت ها بسیار و مردم بیشمارند میترسد از اینکه نبیند دلبرش را

در ازدحام جمعیت با نا امیدی میگر ید و میگردد او دور و برش را

این که نبود! آن هم نبود! آخر کجا هست؟ این بار او از دست داده باورش را
*******
یک لحظه مادر را میان جمعیت دید هم چادر خاکی و هم چشم تـَرش را

تابوت خود را برد، سمت دست مادر طاقت نیاورد اشکهای مادرش را

گویی به او دادند دنیا را در آن روز روزی که پیدا کرد یاس پرپرش را

یک عُمر رفت و مادرش میخوانَد هر روز
یک برگ تازه از میان دفترش را

با اشک سیل آسای خود میشوید اکنون گرد و غبار روی سنگ مرمرش را

در پایان امیدوارم این رو به هیچ حسابی نگذارید ، چون بهش سودی تعلّق نمیگیره ....
و من الله توفیق... کوچکترین برادرتان
.......................................................
سلام
ممنون از وقتی که گذاشتید
یا علی
محمد حسین انصاری نژاد
1392/7/1 در ساعت : 19:15:34
سلام.
غزل زیباست وشورشهیدانه ای دارد.
..........................................................................
سلام
ممنونم جناب انصاری نژاد
زنده باشید
مجید هادوی
1392/6/31 در ساعت : 16:53:44
سلام خانم افضلی
مثل همیشه از خواندن شعرهای شما لذت بردم
این استخوان ها عطر شیر پاک دارند
احسنت. واقعا زیبا سروده اید

جسارتا در بیت آخر سر دادن از فرزند دادن سخت تر گرفته شده است. فکر می کنم اینگونه نباشد.
التماس دعا
....................................................
سلام
ممنون از اینکه خواندید و از تذکر...
زنده باشید
علی گیاهی
1392/7/1 در ساعت : 12:26:14
مادر شدی تا عشق را معنا ببخشی
نذر نفس هایش کنی چشم ترت را


درود بر شما خانم افضلی ارجمند/ دست مریزاد / بهره بردم /بدرود
........................................
درود بر شما
ممنونم از لطفتون
افرا عسکریان
1392/7/3 در ساعت : 11:51:22
سلام
قسمت قرمز رنگ زیبا بود اگر چه در کل شعر خوب است
مانا باشی
...............................................
سلام
ممنونم. بعضی از دوستان به آن بخش نقد اساسی داشتند و من به همین دلیل قرمزش کردم ...
/
زنده باشید
رضا فانی
1392/7/26 در ساعت : 23:36:42
سلام و عرض ارادت.
غزل آباد با اولین غزل معاصر شروع به کار کرد.
ممنون میشم اگر تشریف بیارید و ببینید و نظر بدید. ضمنا اگر از نظر شما ایرادی نداشته باشه ، خیلی دوست دارم غزلهای زیبای شما رو هم در وبلاگ بیارم. ممنون میشم نظرتون رو در آخرین پست غزل آباد بفرمایید
http://ghazalaabad.blogfa.com
بازدید امروز : 31,033 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,195,344
logo-samandehi