تا ابد خیری نخواهد دید از پروازها کفتری وقتی که باشد بین کفتر بازها میروم از جمعتان چیزی نمیگویم ولی بشنویدم بعد ازاین از سوز بعضی سازها آبروتان مثل ماهی و دهانم تنگ آب واکنم قدری اگر آن را بریزد رازها روی هم چسبیده لبهای من از شیرینی اش بس که دارد شیره ی ناب (سکوت) اعجازها بازهم پشت سرم حرف و حدیث آغاز شد من که پایانی نمی بینم بر این آغازها نوکر و ارباب خود هستم ز من بد گفته است هرکسی رفع نیازش بوده دست نازها! تا تک و تنها شدم دیدم به "حکم" زندگی "تک" که باشی سرتری از"شاه" و از "سرباز"ها