ابري از اندوه مي بارد پياپي ماتم امشب
مي روم تا خويش را كم كم ببارم نم نم امشب
سر به روي شانه هاي خاطراتم مي گذارم
تا به ياد آرم شكوه خاطراتت كم كم امشب
روي دوش خويش دارم مي برم تابوت خود را
اين مكعب مستطيل مستتر در ماتم امشب
اين جهان هندسي ، اين حجم سنگين دروغين
مي برم منزل به منزل هردم امشب
هر دم امشب
اين جهان هندسي ، اين از ازل بيگانه با تو
اين عروس رنگ رنگ تا ابد مستخدم امشب
خواب يا بيدار ؟ مي آيم كنارت مي نشينم
شعرهاي تازه ام را يك به يك مي خوانم امشب
شعر مي خوانم :
« بت كشميري ام رطلش گران است...»
اي بخاراي خيالم از خرام خنده هايت خرم امشب
شعر مي خوانم برايت ، چاي مي ريزي برايم
عطر چايت حس خوبي مي دمد در جانم امشب
شعر مي خوانم برايت ...نيستي ...اسلام شهري ؟
من به دنبال تو در بوشهر هان مي گردم امشب !
ساعت چند است ؟...
مي گيرم همان خط هميشه روشنت را
آن سوي خط مي دهد پاسخ ولي « ايمان » خسته
مبهم امشب
دست من مي لرزد و گوشي مي افتد از دهانم !
مي رسد از گوشي همراه من «دلمويه هايي از بم » امشب
.....
هان كجايي اي خليل بي بديل شعرهاي آتشينم !
اي كه دادي آبرو از گلستان روح بخشت آدم امشب
صبح شد صبحانه حاضر كرده اند ، برخيز اي دوست !
اهل جنت سفره را گسترده اند از روشناي زمزم امروز