در هجوم غربت وچون کودکی دور از وطن دائمااز خودهراسانم، نمی دانم چرا ****** سلام جزاکم الله استاد دربرخی از مصرع ها "م " ضمیر تکرار شده است جسارتا باعث افت بلاغت شعر می شود! بدین جهت بیت بالا نوشته شد وگرنه شما در ساخت غزل بسیار توانمند و استادید موفق باشید. یا حق +++++++++ ممنون از نظرتان مصراع اول به طور مستقل یک معنی دارد ومصراع دوم کلمه ی حتی تاکید بیشتری دارد بازهم ممنون که نظر دادید
|
(2) عرفان شعر در مرحله ی تحیٌر شاعر کاملا" هویداست ؛ امٌا زمانی به اوج می رسد که به تقریض از مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی می رسد : دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست » امآ اگر مولانا ادامه می دهد که : « از همرهان سست عناصر.. وضعیٌت شاعر یا در واقع زمانه شاعر غزلسرا در اینجا بحرانی تر و آنهم بسیار بحرانی تر می نماید ؛ چنانکه شاعر ، به ناچار ، از« تحیٌر» و انتزاع عارفانه مولانا رجعت کرده با فصاحت و بلاغتی تام و تمام به « طرح مسئله » می پردازد و وارد آسیب شناسی و به طور کلٌی جامعه شناسی عصر خود می گردد : « سر کشیدند این جماعت زندگی را مثل آب من ولی در هجّی نانم ،نمی دانم چرا؟! آسمان شهرم از ابر ریا بر پا شده ست زیر سقفی نا مسلمانم ، نمی دانم چرا » و نهایتا" شاعر این غزل نیز چون شاعر شرقگرا - عرفانگرای آلمانی ، گوته ، بر تردیدات یا همان « تحیٌر » خود با وجود « شناخت » مهر تاکید کوبیده غزلش را با یک حُسن مقطع به پایان می برد : « زندگی با مرگ توفیری ندارد پیش من عاشق هم این و هم آنم! نمی دانم چرا؟ » استوار و پایدار باشید انشاء الله .! ++++++++++++++++++++ درود برشما استاد گران مایه نقد شما تنها نقدی است که براصول حقیقی نقد پایه گذاری می شود واین مایه ی مباهات است که فر هیخته ای چون شما اشعار ناچیز مرا به نقد می نشیند بله استاد این نمی دانم چرا ها همان تجاهل العارف است که اشاره فرموده اید بودن افرادی چون جناب عالی که وقت وتجربه وعلم خودرا در جهت اعتلای شعر وادب که سر چشمه ی هنر وفرهنگ است به کار می اندازند غنیمتی است بزرگ ومن به نوبه ی خودم از نطرات شما استفاده می کنم نعمت سلامتی امنیت وسر فرازی را برایتان خواهانم
|
با سلام
خیلی جالب بود اما رابطه شاعر با قرآن مجید میتواند بسیار مفیدتر باشد
پیشنهاد میکنم آیات زیر را بخوانید و ضمن مطالعه تفاسیر آنها شعرتان را قوی تر ارائه فرمائید
فما متاع الحیاه الدنیا فی الآخره الا القلیل (38 توبه )
وذرالذین اتخذ وادینهم لعبا و لهوا و غرتهم الحیاه الدنیا (70 انعام )
محفوظ باشید
|
درود بسیار استاد زیبا و دلنشین سرودید دست مریزاد
|
سلام استاد...غزل زیبایی بود...خواندم و آموختم... از شما همیشه بهترین ها را خوانده ام. زنده باشید. +++++++++ ممنونم
|
با سلام خدمت شما زیباست و پر از چراهای بی جواب! به نظر شما در بیت4 قافیه به اینصورت باشد چطور است؟ "آتشی از جنس حسرت در تنم افتاده است شعله ای در خویش " پنهانم" نمی دانم چرا" شرمنده دخالت کردم! شاعری پیروز باشید! +++++++++ با سپاس از نظرتان رقص شعله معروف است آتش انبوه شعله هایش به دور خویش پیچان است ومن نظرم همین رقص پیچان بوده است
|
درود بر استاد فرزانه و مفضال.از خوانش این نفیسه مثل همیشه محظوظ شدم.بیت مقطع را که خواندم به یادم آمد که ارادتمند سالها پیش غزلی گفته ام با این مطلع: زندگی با مرگ پیشم گر چه توفیری ندارد عاشق مرگم که حکم دست و پاگیری ندارد... سربلند باشید. سلام وممنون از حضور مبارکتان تاریخ تولد این شعر هم از ده سال بیشتر است هم فکر بودن یعنی این ! تندرست ومانا باشید
|
سلام جناب اقتداری خواندم زیبا سروده تان را
|
زیبا بود درود بر اقتداری بزرگوار شاد باشید ++++++++ ممنون عزیز!
|
سلام به شاعر ارجمند و گرامی (1) فصاحت این شعر کاملا" مشهود است ؛ و بلاغتش نیز ؛ تا آنجا که چه بخوانیم : « نمی دانم چرا » و چه بخوانیم : چو می دانم چرا ( با توجه به بیت های هفتم و هشتم ) . این تکرار ترجیع بند گونه ی « نمی دانم چرا » که شعر را به اصل توصیف انتقادی شاعر از زندگی و سپس تحلیل موضوع سوق می دهد مشخصه دیگری هم در بیت اوٌل دارد : برخی از شعر شناسان ( که البته فارغ از تنگ نظری های ناشی از نوخاستگی بوده اند ) چنین ابیاتی را هم قافیه ی « عروض » و « ضرب و عجز » ذکر کرده اند . در هر حال ، مشاهیری چون مرحوم دکتر ناظر زاده ی کرمانی در دهه 1350، این « نمیدانم » های شعری را به طور کلٌی « تجاهل العارف » بر می شمردند ؛ که نهایتا" می تواند همان بیت اوٌل را به صورت یک حُسن مطلع ناشی از بلاغت محسوب دارد . کاربرد اصطلاحاتی عمومی چون « سردر گریبان » ، « خط پایان » ، یا به صورتی کنائی « خانه ای از پایه ویران » فرهنگ اصولی چنین غزلی را بیش از پیش غنی ساخته است ... و باز بیشتر از آن در موقعیتی است که چنین اصطلاحاتی کاملا" در لباس تشبیه می آیند : « زیر باران حوادث خشت خشتم آب شد خانه ای از پایه ویرانم، نمی دانم چرا » ( ادامه دارد )
|
آتشی از جنس حسرت در تنم افتاده است
شعله ای در خویش پیچانم، نمی دانم چرا
سلام بر جناب اقتداری
غزل زیبا و خوش وزنی است
زنده باشید
|
سلام بر استاد اقتداری شعرتان بنشست بر جانم، نمی دانم چرا درود شما بزرگوارید وزیبا بین
|
سلام حضرت شاعر ------------------------ گر چه عمری مثل یک موج خروشان بوده ام تشنه کام این بیابانم نمی دانم جرا ***************** دست مریزاد جالب بود و خواندنی موفق و سر بلند باشید 92/2/19 ++++++++ سلام وممنون از حضورتان فکر می کنم آن در یای آمده در متن با دریای پیشنهادی شما خیلی فرق دارد موفق باشید
|
درود بر استاد ارجمند شیرین سخن.عصر جمعه به یادتان بودم و زمزمه کردم: غروب جمعه اشک از دیده جاری شد از بی همدمی بی غمگساری بخوانم بلکه آرامش پذیـــــــــــــرد دل ار دلمویه هــــای اقتـــــداری.
|
با سلام بر شما واحساسات شریف وپاکتان مرحبا عذر می خواهم این مطلب را اینجانوشتم در قسمت نظر خود شما پای شعرم به هیچ عنوان ارسال نشد می خواستم بدانم ایا اشکالی ندارد قافیه ها را تغییر ندهم ولی هجای دوم موقع خواندن بلند تلفظ شود خدا خیرتان دهد
|
درود بر شما استاد بزرگوار
استادانه بود و زیبا
زندگی با مرگ توفیری ندارد پیش من
بهره فراوان بردم از سروده تان
|