سلام بر شاعر محترم جناب حيدري
اولا اينكه بنده نه استادم و نه منتقد انچه كه مي نويسم فقط در شرح و تفسير يك شعر است نگاه من نيز به شعر كاملا ميداني واز منظر يك مخاطب عام ولي شعر خوان است كه همه روزش را به خواندن شعر مي گذراند و قبول دارم كه به اندازه ا ي كه شعر مي خوانم شعر شناس و شعر فهم خوبي نشد ه ام يعني استعداد بنده در همين حد بو ده است و اما چند تكته :
1-من منكر سهل ممتنع بودن ادعايي شما در بيت اول نشدم فقط گفتم چون مخاطب قبلا نيز بارها شنيده است كه دست و پا و جوارح در روز قيامت شهادت مي دهند و شاعر همين باور مخاطب را به نظم در اورده است عنصر غافلگيري كاهش مي يابد و از ارزش شعري كاسته مي شود
2-جناب حيدري هرگز مخاطب با شاعر وارد تباني نمي شود كه حتما بايد از جمله خطبا آگاه باشد و با و ان گاه با شعر شما ارتباط بر قرار كند شعر بايد خود بسنده باشد در نگاه اول مخاطب را جذب كند حتي مخاطب نا اگاهي مثل حقير را .و بعد در لايه هاي پنهان خود هزار تویي داشته باشد كه انسانهاي آگاهي مثل شما آن را در ك كنند
3-دل در نگاه عرفا مخزن عشق و اراده انسان است و گاهي دل به عنوان ظرفي كه عشق را در خود دارد گفته مي شود ولي عشق و ارزو اراده مي شود و اين يعني مجاز به علاقه ظرف و مظروف
شما نيز در مصراعي گفته ايد كشتن دل ... عزم اسماعيل مي خواهد يعني دل را گفته ايد و هوس و ميل شيطاني را اراده نمود ه ايد و اين بسيار خوب است و بنده ايرادي به ان نداشتم فقط چون دل همواره با بار معنايي مثبت براي من صوفي مسلك درك شده است خيلي بايد شاعري تمهيد انديشي كند و صغري كبري بچيند تا ان را در معناي منفي حس كنم
4- بيت ششم ممكن است سرتا پا حسن باشد واما صميمي نيست چرا :اول اينكه شما از يك موضع بالا حكم صادر مي فرماييد امر مي فرماييد واصولا ادبا ميگويند در جملات امري تحكم بيش از صميميت حضور دارد
دوم اينكه اين بيت به لحاظ زباني نيز صميمي نيست چرا كه معمولا شعرا براي ايجاد صميميت از دايره واژگاني استفاده مي كنند كه به شدت دم دستي و محاور يند نه از زبان فاخر و هشدا ر دهنده و منذر
5- جناب حيدري طنز حافظ در مصراعی كه گفته ايد از اينجا ناشي مي شود كه مستي را به فقيه نسبت مي دهد و از اين قبل طنز ايجاد مي شود اما شما ايمان نوح را به هرزه گردهاي خيابان نسبت مي دهيد كه هيچ ادعايي در خصوص ايمان ندارند فقيه مدعي پاكي است و حافظ مستي را به او نسبت مي دهد ولي هرزه گرد شعر شما مدعي ايمان نيست كه شما با طعنه و سرزنش بخواهيد طنزي ايجاد بفرماييد اگر شما ايمان قوي را همچون حافظ به مطايبه به زاهدي ريا كار نسبت مي داديد طنز به وجود مي امد
6- از داستان شعيب و موسي تا اندازه اي مطلع هستم ايراد بنده به اين بيت بحث محتوايي نبود بلكه يك بحث زباني بود و شايد وجهي نداشته است
7-منطق در شعر يعني اينكه عناصر تشكيل دهنده يك تصوير مستدل باشند و به راحتي در نگاه اول مخاطب را درگير كند و البته براي انسانهاي تيز بين نيز هزار حرف نگفته داشته باشد چون شاعر هرگز به شعرش الصاق نمي شود كه به مخاطب بگويد منظور من از گل جوان است شبنم اشك است مگر اينكه شاعر با ظرافت قرايني براي برداشتي اين چنيني از خود به جا بگذارد
8- در پايان نكته اي را خدمت حضرت عالي عرض كنم و اينكه شما براي منتقدين (كه البته بنده منتقد نيستم چرا كه نقد متخصص مي خواهد كه من نيستم من معلم ادبيات هستم ولي نقا د نيستم )شعر نمي نويسيد شما شعر خودتان را بگوييد ومنتقد هم کار خودش را بکند.
شعر يك تفنن است و شرح و تفسير بر ان نيز يك تفنن و به گفته چخوف آنان كه به اثار ادبي ايراد مي گيرند خر مگس هايي هستند كه بر پهلوي اثر مي نشينند و ارتزاق روزي مي كنند
9-فرمو ده ايد شعر بنده تعقلي است اگر اين گونه مي انديشيد شعر را تا اطلاع ثانوي رها بفرماييد تا تكليف عقل و شعر معلوم شود تا انجا كه من فهميد ه ام در حد وسيعي شعر و عقل با هم ابشان در يك جونمي رود عقل كلا ضد شعر عمل مي كند شعر سيلابي است كه مي خواهد جاري شود و اين عقل است كه ان را مهار مي كند و البته اين دليل برتري شعر بر عقل نيست بلكه نشانگر اين است كه براي مفاهيم ارزشمند ظرفي بهتر از شعر بايد يافت و دنبال اين هنر كلامي وحشي ماب نگرديد عرب جاهلي بي خود نبود وقتي مي خواستند پيغمبر را تخريب كنند گفتند كه او شعر مي گويد و به شدت قران اين اتهام را از پيامبر و قران مي زدايد بي دليل نيست كه قران شاعران را گمراه مي داند مگر انكه دست از شاعري بردارند و ايمان بياورند
صادق ايزدي گنابادي خاك پاي جوانمردان عالم