(کودتا)
عادت دارم شعرهایم را
درون سررسید های بزرگ بنویسم
و این سطرها به طور کاملا اتفاقی
در صفحه ی 28 مرداد ثبت شده است
فردا قهرمانی روی دوش هایمان
نخواهیم داشت
بعضی فریادهایمان را فروخواهیم خورد
وبعضی دیگر
رنگ عوض خواهیم کرد
فردا دوران جاهل ها شروع می شود
وشعبان بی مخ ها
تاج بخش می شوند و سفیر فرهنگ
فردا نگاه هایمان را از هم خواهیم دزدید
و بازار پوزخند
داغ خواهد شد
فردا تقسیم می شویم
بعضی جام یاس می نوشیم و
بعضی نسیان
که قهرمان زنده را عشق است
همانکه پیروز می شود
حتی اگر فاتح سرزمینمان باشد
به دور و بر که نگاه می کنم
کاوه ها زیاد نیستند
اما اسکندر و چنگیز و تیمور و .....
فراوان دیده ام
حالا دیگر به شهریور رسیده ام
ما قهرمانی می خواستیم
که پشتش پنهان شویم
بی آنکه پشتیبانش باشیم
(ورزقان)
کف خانه ات لق می زند
لوسترها تاب می خورند
بی اختیار کودکت را درآغوش می گیری و
فرار می کنی
آرام که می شود
دعا می کنی
ای کاش اتفاقی نیافتاده باشد
به اخبار نگاه می کنی
شاید پس از خبرهای المپیک...
به آوار
به خشت و سنگ و
تیر و تخته های فرسوده
به ضجه های زیر آوار
گوش هایت را می گیری
تا زجر نکشی
از حرف های همیشگی
که به درد لای جرزی
که دیگر نیست هم نمی خورد