ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


کلمه کلیدی مورد نظر را وارد کنید :      
اندیشه گل
کلمات کلیدی: نفسِ سبزِ بهار و دلِ بارانی من بی‌تو هر لحظه غروب است در افق‌های دلم آفتابِ شبِ خاموش و درخشانی من ،
شهیدان تو
کلمات کلیدی: آرام نداشت بی تو بند از بندم /نگذاشت مرا که بگسلد پیوندم/ تا جزو شهیدان تو باشم ای عشق ... ،
وطن
کلمات کلیدی: و تو عزیز من ، چو بیشه باش ، که شیر را نموده رام ،
برگ برنده
کلمات کلیدی: دامان تو از گل و پرنده پُر بود /از عطر بهار و سیب خنده پر بود/ بازیچه ی باد هرزه بودی اما... ،
پدر
کلمات کلیدی: مرا یاد تو هر دم چون اذانِ عشق بیدار است ،
آغوش تو شد وطنم
کلمات کلیدی: آغوش تو شد وطنم ،
برایم دل گشا
کلمات کلیدی: حافظ و سعدی نخواهم تو برایم لب گشا ،
پرتگاه
کلمات کلیدی: هوسم بر لب تو توبه ندارد ،
رباعی گونه ی تو
کلمات کلیدی: من - پرسه زن - گونه - تو - رباعی - حنظله - ربانی - کارگر - چال - بوسه ،
عاید
کلمات کلیدی: آسمان حضرت دوستداشتنی ، مهر بورز پر پرواز و پرش از من و از تو مددی ،
قابیل برادرم
کلمات کلیدی: یک حرف فقط فرق ِتو بوده تا من/این غائله تقصیر ِتو بوده یامن ،
چند سپید کوتاه ( 1 )
کلمات کلیدی: آسمان - زمین - بساط - من تو - او - ما - دریا - دسته گل - کوه - غزل - خداحافظی ،
مالک
کلمات کلیدی: تو که پادشاه مِلکیِ نظری نما جهان را بنموده لطف خالق به تو داده این مکان را ،
از کوی تو
کلمات کلیدی: از کوی تو باید بروم تا که بر آیم ،
تو اگر باشی من تا تهِ دنیا هستم
کلمات کلیدی: تنها هستم ،دریاهستم، تو اگر باشی من تاته دنیا هستم ،
زندگی را چه‌کار با دامادِ بدونِ عروس!
کلمات کلیدی: بعد تو ، زندگی را چه‌کار با دامادِ بدونِ عروس ، عاشقانه ،
تو را دهم قسمی پاک خورده شیر وطن
کلمات کلیدی: تو -را - دهم - قسمی - پاک خورده - شیر وطن ،
قصر شنی
کلمات کلیدی: قصر شنی ، محمدامین آقایی ، اشعار محمدامین آقایی ، اي که دريا شده اي ، قصر شني را تو چه کار؟ هرچه سيلي زده اي پس زده ام ، صخره منم! ،
بدون اسلحه
کلمات کلیدی: اشعار محمدامین آقایی ، محمدامین آقایی ، بی اسلحه ، شعر تک بیتی ، دست خالی می روم میدان بدون اسلحه جنگ با چشمان تو اینقدرها دشوار نیست... ،
بی تفسیر
کلمات کلیدی: غزل بی تفسیر ، محمدامین آقایی ، اشعار محمدامین آقایی ، شعر بی تفسیر ، تو رفتی کار من شد لعنت تقدیرِ افتاده که من در سوی دیگر ، رو به رویت گیر افتاده . میان قهوه خوردن ناگهان رفتی دلم جاماند شبیه یک دوچرخه ساکت و زنجیر افتاده . خبر پیچید در کافه میان دشت آهویی رها شد از دویدن ها همان جا شیر افتاده . نمی دانم تو اکنون دوستم داری دلم می گفت: که پیش پای من از دست تو شمشیر افتاده.. ،


1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |


بازدید امروز : 25,699 | بازدید دیروز : 34,325 | بازدید کل : 126,590,450
logo-samandehi