نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:12
نسرین حیایی تهرانی
آفتاب که از کوچه می گذشت، درها و دردها دامنش را گرفتند که نرو
و عشق راه را گرچه بر روی او بست اما آغوش گشود که بیا...
گریه هایی که مرا زیستند و اشک هایی که تو را در نخلستان های غریب، حکایت قرن ها دلتنگی روزگار قحطی زده ای است
که جوانه های مردانگی را در خویش سو...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:12
مریم سقلاطونی
كيست گمراهتر از كسي كه تو را نشناسد؟
كوه را ببيند و به عظمت تو نرسد؟!
دريا را ببيند و به شكوه تو فكر نكند؟!
درخت را ببيند و به زيبايي تو شك داشته باشد؟!
خورشيد را ببيند و وجود نورانيات را منكر شود؟!
باران را ببيند و از رحمت تو غافل شود؟!
پرنده را ببي...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:11
احمد عزیزی
یاسین چه سوره طاووس رنگی ست. آدم را نسبت به سیادت جنگل خاضع می کند. من، در الرحمن غرق شده ام. الرحمن دست مرا گرفت و از الشیطان جدا کرد. الرحمن سخاوتی ست به اندازه ی کائنات. سفره ای است که تمام ذرات هستی بر خوان کرم او می چرخند. سوره مریم از عطر مسیح پر است. انسان بر بلندای هر آیه...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:11
استاد حسن زاده آملی
بسم الله الرحمن الرحيم
الهى بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرينت نورم ده.
الهى راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهى يا من يعفو عن الكثير و يعطى الكثير بالقليل از زحمت كثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.
الهى ساليانى مى پنداشتم كه ما حافظ دين توايم...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:11
از کشف الاسرار رشیدالدین میبدی
قوله تعالی: " بسم الله الرحمن الرحیم".
جعفر صادق(ع) را پرسیدند از معنی " بسم". گفت: اسم از " سمه" داغ بود. چون بنده گوید:" بسم الله", معنی آن است که داغ بندگی حق بر خود می کشم تا از کسان او باشم.
هر سلطانی که بود, مرکب خاص خویش به سمت خویش دارد آن را ...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:10
جواد محقق
هنگام كه از صحبتِ چون خودي به ستوه ميآيي
از تنها ميگريزي تا تنهايي پيشه كني و چون خلوت خاموش خويش را هم تاب نياوردي برميخيزي
و پلكهاي پنجره را باز ميكني كبوتر نگاهت را پَر ميدهي و از قاب پنجره گلدستههاي مسجد را ميبيني كه قامت بلند اذانند و خستگي نگاهت را
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:10
محمدرضا مهدیزاده
در ميان بادها ايستادهام و انگشتانم يكييكي به تاراج ميروند. زمستان روي روزهايم خيمه زده است. رودي از كنار خانهام نميگذرد. دوستانم صدايم را تنها گذاشتهاند. وقتي كه همة راهها به هيچ ختم ميشود، زمين چقدر حقير مينمايد؛ چونان گوي بلاتكليفي كه در ميدان نه به اختيار خود به ...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:10
عبدالرحیم سعیدی راد
ای صاحب رمضان!
با لبهایی ترک خورده تو را صدا می کنم؛ می دانم که خوب می شنوی. تو که مثل ما نیستی که خودت را به نشنیدن بزنی یا حرفهایمان را پشت گوش بیاندازی.
این را هم می دانم که یکبار تو را صدا زدن کافی ست اما طنین تکرار نام تو آرامش بخش روح و روان است. پس آن قدر ...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:9
مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری
الهی!
تو آنی که از احاطت اوهام بیرونی!
و از ادراک عقول مصونی
نه محاط ظنونی نه مُدرک عیونی
کارساز هر مفتون و فرح رسان هر محزونی
در حکم بیچرا، و در ذرات بی چند و در صفات بیچونی!
تو لاله ی سرخ و لوءلوء مکنونی
من مجنونم، تو لیلی مجنون...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:9
ضیاء الدین خالقی
پروردگارا! مرا به راهي هدايت کن، به جايي، جهاني، آني، که در سايهها محو نخواهد شد و زيرِ نورِ جاودانهات به روشني خواهد رسيد.
پروردگارا! دست و دلم را به پاهايي ببخش که با تدبيرِ عصاي تو ميانديشد و جز به راهِ تو گام برنميدارد.
پروردگارا! دهانم را جز به عشق باز م...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:9
علی طلوعی
قرار بر شب قدر است، شبي كه تقدير روشن زمين است، شبي كه مهربانترين كلمات بر پيشاني زمين نقش ميبندند و مقدسترين واژهها اتفاق ميافتند، شبي كه آيه آيه روشني تفسير ميشود و سوره سوره زيبايي تكثير.
شبي كه تنزيل كتاب عظيم است و ترتيل قرآن كريم.
شبي كه زمينش مقدستر از آسمان ...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:8
حمید هنرجو
آفريننده من!
اي كه بهار را براي من به ارمغان آوردي و گامهاي مرا به گلگشت در چمن سبز طراوت خواندي! اي كه نهانخانه جانم را پر از آواز دوست دوست كردي و گوش دلم را با نواي عشق،پيوند دادي....
اي كه گل را آفريدي تا سايه سبز و مهربانش را بر سنگ فرش زمين ببخشايد و با نسيم ، عاشقا...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:8
محمود اکرامی
محمود اکرامی
آسمان رقصيد و باراني شديم
موج زد دريا و طوفاني شديم
بغض چندين سالة ما باز شد
يا علي گفتيم و عشق آغاز شد
يا علي گفتيم و چون دريا به نام موج قامت بستيم. چون لالهاي خنديديم و چون صحرا در قدم گلي رقصيديم.
ناگهان گربادي از درو...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:8
محمود اکرامی
آسمان رقصيد و باراني شديم
موج زد دريا و طوفاني شديم
بغض چندين سالة ما باز شد
يا علي گفتيم و عشق آغاز شد
يا علي گفتيم و چون دريا به نام موج قامت بستيم. چون لالهاي خنديديم و چون صحرا در قدم گلي رقصيديم.
ناگهان گربادي از درون مرا به هم ريخت و شوق...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:7
ابراهیم حسنلو
ای لحظه هایم قسم به معصومیتتان که نوری در جانم جاری است.باید لبخندی شعری یا زمزمه ای باشد . تادر کوچه های روزگاران تا در غریبانه ی خاک تا در مشتهای خشم وبی داد وتنهایی انسان را به سوی رهایی پنجره ای باشد .
ای لحظه هایم !سر گیجه هایتان را درمانی دارم بیهوده سرگرانی نکنید.لح...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:7
عبدالحمید رحمانیان
يك روز شلوغ و پرماجرا يعني امروز.
بعد از سه روز تعطيلي پيدرپي امروز دوباره دهانها به رويمان باز شد و باز سفره ناشتايي گسترده است كه بسمالله.
اتوبوس بندرعباس رفت!! امروز دوباره يك پرندهي سياه زيپ دهانش را يادش رفته نبود بكشد و اسباب ناراحتي درختي نجيب را فراهم ...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:6
سیمیندخت وحیدی
در اين غربت نامحدود و در اين استمرار زمستان برفآذين چه كسي است كه با نالههاي تنها و تبزدهام، حديث آشنايي را به زمزمه بنشيند، جز تو اي يگانة من كه در تمامي لحظههايم با درخششي تابناك و مهربان جاري ميشوي و مرا بر سفره مهربانيات مهمان ميكني.
در آينة گريبانم تنه...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:6
سید ضیاءالدین شفیعی
1
وقتي آسمان در تصرف كركسهاست و زمين در محاصرة خرچنگهايي كه ريشهها و جوانهها را بيرحمانه هرس ميكنند...
... وقتي بارش يكريز اندوه و اخم، آرامش دشتها و دامنههاي پُرتپش را بر هم زده است و جز غيرت مردانة جوانان و نوجوانان، سدي فراروي دشمن نيست، مرهم كدام مد...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:6
محمدرضا مهدیزاده
دوست من!
شايد آن روزها تو از دانة كبوتران هم كوچكتر بودي. روزهايي كه قلبهامان در تملّك سياهي بود. پنجرهها رو به اندوه باز ميشد و پاي هيچ باراني به پشتبام خانة ما نميرسيد. دريغا هيچكس نيلوفرانه به سمت آسمان قد نميكشيد.
شايد آن روزها تو از يك سكة دو ريالي كمتر ...
ادامه مطلب
نثر روز
1391/6/7 در ساعت : 18:43:5
عبدالرحیم سعیدی راد
سلام.
هنوز هم به رسم روزهای گذشته هر صبح در چشمه ای، واژه ای را می شویم
که با عطر صلوات های تو آمیخته شده است.
صبحانه ام تکه ای نان سنگک است با خوشه ای از خاطرات سبز با تو بودن.
زمین هم هنوز می چرخد و من از روزهای تلخ و شیرینی که در پیش است چ...
ادامه مطلب