نثر روز
مریم سقلاطونی
كيست گمراهتر از كسي كه تو را نشناسد؟
كوه را ببيند و به عظمت تو نرسد؟!
دريا را ببيند و به شكوه تو فكر نكند؟!
درخت را ببيند و به زيبايي تو شك داشته باشد؟!
خورشيد را ببيند و وجود نورانيات را منكر شود؟!
باران را ببيند و از رحمت تو غافل شود؟!
پرنده را ببيند و از سر انگشتان هنرمند تو بيخبر باشد؟!
آسمان را ببيند و به بزرگي تو شك داشته باشد؟!
كهكشان را ببيند و از ياد بلند تو غافل شود؟!
كيست بيچارهتر از كسي كه از مهرباني تو نااميد شود، تو را گم كند، به سوي تو دامن نكشد، دنبال صداي روشن تو نباشد...
رنگ در رنگ هستي و هر چه در هستي است را به چشم ببيند و تو را نبيند؟!
خدايا!
مرا از درت مران، اين مستمند سر در گريبان را، اين ناتوان پشيمان را، اين ضعيف محتاج را، اين رنجور، نااميد را، اين تشنه بلاديده را...
فقير تهيدست، فقير گرسنه، فقير شرمنده به سوي تو آمدهام
اَسْتَغْفِرُاللهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ
به سوي تو آمدهام سرافكنده، امّا اميدوار
بيقرار، امّا اميدوار
دلشكسته، امّا اميدوار
ناتوان، امّا اميدوار
پشيمان، امّا اميدوار؛
چونان درماندهگانت
چونان غريبان در راه ماندهات
يا كرَيمُ، يا رَب
توبهام را بپذير؛
چونان توبه «فضيل عيّاض»
چونان توبه قوم يونس
چونان توبه مرد آتشپرست
كيست تو را خوانده باشد و اجابت نكرده باشي؟!
كيست صدايت زده باشد و بيجوابش گذارده باشي؟!...
اَللَّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِي
من پشيمانم!
چونان زخم ديدهاي كه در آماج تهمتهاست
چونان گرفتاري كه به دنبال رهايي است...
شبها، شبهاي شگرف مناجات است، شبِ توبه و بازگشت.
كه را صدا بزنم جز تو كه هم بخشندهاي و هم حسابگر، در اين شبهاي عاشقانه؟
قرآن بر سر ميگيرم و خاشعانه ميخوانمت:
به حق محمد و خاندان پاكش
به حق آفريدگانِ زيبايت...
مرا از سياه چال گناه، از قعر بدبختيها و رنجها،
از این خودی های بیخودی رهایی بخش!
اِلهِي وَ رَبّي مَنْ لِي غَيْرُك
اي نزديكتر از همه به من!
مرا توان آتش تو نيست، ميدانم رو سياهم،
امّا تو را دوست دارم.
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:43:12
تعداد مشاهده :
234
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :