نثر روز
جواد محقق
هنگام كه از صحبتِ چون خودي به ستوه ميآيي
از تنها ميگريزي تا تنهايي پيشه كني و چون خلوت خاموش خويش را هم تاب نياوردي برميخيزي
و پلكهاي پنجره را باز ميكني كبوتر نگاهت را پَر ميدهي و از قاب پنجره گلدستههاي مسجد را ميبيني كه قامت بلند اذانند و خستگي نگاهت را
بر شانه مينشانند.
از خاكت برميكشند و به افلاكت ميبرند تا در هواي ناز و نياز به نمازي ديگر قامت ببندي و غنچههاي تنگ دلت را در زلال روح بخندي تا آنسان كه فرشتگان به سجدة تو نشستند تو نيز خداي فرشتگان را به نماز برخيزي كه نماز؛
قيام درخت است، در برابر بهار
تكبيرةالاحرام برگ است، در مقدم نسيم
ركوع بيد است، در مقابل خورشيد
سجدة تاك است، بر چشمهساري پاك
زمزمة متبرك عاشق است، در آستان معشوق
و گردش ستارههاي نياز است، در منظومه راز.
آري نماز؛
حيرت نگاه سهره به طاووس است
سلام سادة قطره به اقيانوس است
تجلّي همة لحظههاي شيدايي است
كه تا هميشه براي من و تو مأنوس است.
زيرا نماز؛
سر حلقة زنجير طاعت در بلوغ اطاعت است.
و اينجاست كه دستهاي هنرمند در سپيدة كاغذ
به اقامة نمازي ديگر قامت ميبندد و قلم در قنوت عشق ميخندد.
نه مگر محراب آغوشِ بازِ هنر است و هنرمندان بزرگ همة اقدام قامت بلند هنرهايشان را در معابد و مساجد خويش به تكبير تجلّي نشاندهاند؟!
اين نقشها نيز به بركت قيام قلمهايي پديد آمده است كه خواستهاند از راز و نياز با خداوند ناز باز نمانند، جز نام او نخوانند و از قبلة قبيلة خويش سر برنگردانند.
تا او هست چنين باد.
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:43:10
تعداد مشاهده :
235
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :