ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: خورشید در اوج فلک یک روز؛ آزادی‌ات را می کشد فریاد
۞ :: رهبر انقلاب نقد اجتماعی و سیاسی در شعر طنز را به رسمیت می‌شناسند
۞ :: برگزاری بیست و دومین همایش ادبی سوختگان وصل با موضوع شهدای خدمت
۞ :: انعکاس دردهای بیماران ای‌بی در "شعر پروانگی"
۞ :: شعرهای علیرضا قزوه در "باغ دوبیتی"
۞ :: اعضای هیات علمی نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
۞ :: فکری به حال فرزندخواندگی جشنواره شعر فجر کنید
۞ :: پیکر علیرضا راهب روز شنبه (هفتم تیرماه) تشییع می‌شود
۞ :: مومنی، حوزه هنری را «مومنانه» اداره کرد
۞ :: قزوه: تغییر مدیریت در حوزه هنری، آرام، حساب‌شده و عاقلانه بود
۞ :: مجموعه سروده‌های سیده بلقیس حسینی،‌ شاعر فارسی‌زبان هندوستانی، در مجموعه‌ای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
۞ :: اختصاصی : شب استاد حمید سبزواری با عنوان پدر شعر انقلاب
۞ :: اختصاصی : کیش برای پنجمین بار شعرباران می‌شود
۞ :: سیروس مشفقی (شاعر) درگذشت
۞ :: اختصاصی : ویژه برنامه " مناجات در ادب فارسی"
۞ :: اختصاصی : گزارشی از برگزاری شب شعر بزرگ قدس در گروه بین المللی هندیران در واتساپ
۞ :: نشست ادبی «از آزادسازی خرمشهر تا آزادسازی قدس»
۞ :: شاعران و نویسندگان برای «فلسطین آزاد» قلم می‌زنند
۞ :: اختصاصی : محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک درگذشت.
۞ :: نخستین دوره مجازی کارگاه تخصصی شعر هیأت برگزار می‌شود



نثر روز

محمدرضا مهدیزاده

در ميان بادها ايستاده‌ام و انگشتانم يكي‌يكي به تاراج مي‌روند. زمستان روي روزهايم خيمه زده است. رودي از كنار خانه‌ام نمي‌گذرد. دوستانم صدايم را تنها گذاشته‌اند. وقتي كه همة راهها به هيچ ختم مي‌شود، زمين چقدر حقير مي‌نمايد؛ چونان گوي بلاتكليفي كه در ميدان نه به اختيار خود به اين‌طرف و آن‌طرف مي‌رود.
امروز دريچة خلوتم را به‌سوي جهان گشوده‌ام. به‌سوي گل سرخي كه در درياي افق شناور است. كسي به من مي‌گويد سنگها قلب خود را در ازل جا گذاشته‌‌اند و من مي‌گويم كاش همه مثل نيلوفرها سوررئاليست بودند. كاش همه مثل مادربزرگم صبحهاي زود آسمان را مي‌چشيدند. كاش همه مثل دختركم گيسوان خود را به ستاره‌هاي دنباله‌دار هديه مي‌دادند. كاش همه مثل پسركم لبهاي خود را وقف شادي مي‌كردند.
امروز دريچة روحم را به‌سوي جهاني ديگر گشوده‌ام. شكوفه‌هاي غروب كم‌كم بر گونه‌هاي افق مي‌نشينند. دهانم از سفر تقوا برگشته است.
امروز زمين خيلي كوچك شده است و بي‌تابي‌هاي دل را برنمي‌تابد. گويا دل قصد دارد كومة استخواني خود را بشكند و خود را در لايتناهي فضا رها كند. گويا همة جهان را در اتاقم جاي داده‌اند. گويا اين اتاق كوچك در اقيانوسهاي پرشكوه جريان پيدا كرده است. همه‌چيز طعم ملكوت مي‌دهد.
بر سفره‌اي نشسته‌ام كه سرشار از زمزم و طوبي است و همان انجير و زيتوني را كه خداوند به آنها سوگند خورده است، پيش رويم گذاشته‌‌اند. كاسه‌ها و ليوانها شادماني مي‌كنند.
تمام اشيا مرا مي‌خوانند. همة ستاره‌ها با من حرف مي‌زنند. ديگر ماه از من روي برنمي‌گرداند. ديگر پاهايم در جاده‌هاي پر‌برف گناه كرخ نمي‌شود. نثر آهنگين خواجه عبدالله زير پوستم در ترنّم است و سكوت و‌هم‌آور سلولها را مي‌شكند.
تا به حال شب را اين‌قدر تماشايي نديده بودم. اين شب از هزار خورشيد بهتر است. اتاقم جور ديگر است. صداي بال زدن فرشتگان لحظه‌هايم را تقطيع مي‌كند. دامان اين همه فرشته را نبايد آسان رها كرد. نگاه كن! بالهايشان از باران وحي خيس است.


تاریخ ارسال :   1391/6/7 در ساعت : 18:43:10       تعداد مشاهده : 282



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

هم اکنون 14 سال (شمسی) و 6 ماه و 1 روز و 11 ساعت و 46 دقیقه و 03 ثانیه است همراه شماییم 457443963.943 و زمان همچنان در گذر است ...
بازدید امروز : 16,280 | بازدید دیروز : 14,431 | بازدید کل : 123,889,103
logo-samandehi