نثر روز
عبدالرحیم سعیدی راد
ای صاحب رمضان!
با لبهایی ترک خورده تو را صدا می کنم؛ می دانم که خوب می شنوی. تو که مثل ما نیستی که خودت را به نشنیدن بزنی یا حرفهایمان را پشت گوش بیاندازی.
این را هم می دانم که یکبار تو را صدا زدن کافی ست اما طنین تکرار نام تو آرامش بخش روح و روان است. پس آن قدر تو را صدا می کنم تا باران رحمتت را بر من بباری و خیس شوم.
شرمنده ام!
می دانم که هر چه دارم از برکت توست، اما باز هم چشمم به دستان دیگری است.
مرا ببخش!
چشم هایم مرا فریب می دهند و دلم مثل برگی لرزان به هر طرف می چرخند.
ای کسی که مهربانیت بی اندازه است و بخشش ات بی منتهاست!
چشم و دلم را دریاب!
اي آفريدگار سعي و سكوت و سخاوت!
پاهايم در گِل مانده اند. گْل احساسم پژمرده شده است.
چشم هايم را در مسير گناه گم كرده ام.
زبانم ... آه، زبانم دروازه اشتباهاتم شده است.
راه را نمي دانم، فانوسي برايم بفرست تا تاريكي هاي قلبم را روشني بخشد.
اي آفريننده كوه هاي آرام و درياهاي متلاطم!
طناب غرور دست و پايم را بسته است،
تيغ هاي گناه در تنم فرو رفته اند؛
با اين حال نبضم همچنان تو را صدا مي زند!
الهی!
نيمي فرشته ام و نيمي شيطان؛
حال خوشم را به من برگردان!
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:43:10
تعداد مشاهده :
248
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :