نثر روز
مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری
الهی!
تو آنی که از احاطت اوهام بیرونی!
و از ادراک عقول مصونی
نه محاط ظنونی نه مُدرک عیونی
کارساز هر مفتون و فرح رسان هر محزونی
در حکم بیچرا، و در ذرات بی چند و در صفات بیچونی!
تو لاله ی سرخ و لوءلوء مکنونی
من مجنونم، تو لیلی مجنونی
تو مشتریان با بضاعت داری
با مشتریان بی بضاعت چونی
ای خداوندی که در دل دوستانت نور عنایت پیداست
جان ها در آرزوی وصالت حیران و شیداست
چون تو مولی کراست؟
چون تو دوست کجاست؟
هرچه دادی نشانست و آئین فرداست
آنچه یافتیم پیغامست و خلعت برجاست
نشانت بیقراری دل و غارت جانست
خلعت وصال در مشاهده ی جلال چه گویم که چونست
روزی سر از پرده برون خواهی کرد، دانم که زمانه را زبون خواهی کرد
گر زیب و جمال از این فزون خواهی کرد
با رب چه جگرهاست که خون خواهی کرد
به خود چون جوید و با تو ای قدوس به زبان تفرق سخن چون گوید؟
بی تو به تو رسیدن کی توان؟
رسیدنی به تو با خود توست، از همیشه تا جاویدان
خود با توست و ترا جوی خفته و روان
وی را جستن چیست که از تو گریختن نتوان
هر نزدیکی که در جهانست، تو نزدیک تری از آن.
با جوینده خودی و از وی نیستی نهان
هرگز پیش منزل و پس راه کی دید
هرگز پیش یافت و پس جستن کی شنید
هرگز از دوستی به دوست کی رسید؟
تو را به چه چیز جویم که تویی و بس
نه در پیش من چیز و نه ورای تو کس
آنچه من میجویم از من فرومایه تو راست
از هنگام و نشان یافت تو بیشتر است
گه گیتی در ملکوت تو کم از یک موسی...
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:43:9
تعداد مشاهده :
291
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :