نثر روز
ضیاء الدین خالقی
پروردگارا! مرا به راهي هدايت کن، به جايي، جهاني، آني، که در سايهها محو نخواهد شد و زيرِ نورِ جاودانهات به روشني خواهد رسيد.
پروردگارا! دست و دلم را به پاهايي ببخش که با تدبيرِ عصاي تو ميانديشد و جز به راهِ تو گام برنميدارد.
پروردگارا! دهانم را جز به عشق باز مفرما! جز به حقيقتِ کسي که دوست دارد از لبم سيب را جملهجمله بچيند و از دهانم دانههاي انار را کلمهکلمه بنوشد.
پروردگارا! مرا به کسي ببخش که او، لابهلاي گُلها عطر پيچيده است و از هزارتُوهاي قلبم گاهي به ناگاه شعر ميپَراکَنَد. الهي! از من پنهانش مکن، که شرمِ گونههايش را پيش از اين بر سپيدي کاغذ، بر شعرهاي سپيدم، سرختر از خونم نوشتهام.
پروردگارا! نهتنها دست و دل و زبانم را، که حقيقتِ جانم را، و نامِ حقيقيِ آن جهانم را، بيقرارِ کسي فرما، که از دامانِ فرشتههاي آسمانت، از آستينِ پنهانت، فرود ميآيند.
پروردگارا! براي من که خارِ زمينم و خارستانِ تنهايي، از دنيايي ديگر، از ديگر دنيايي، از مرکزِ روشنايي، يکي گُل، يکي قطرة تابان فرو فرست، که بسيار تاريکم؛ آنقدر که نميدانم و نميتوانم بر اين باغ، بر اين درختِ آسمان، بر اين آسمانِ درخت، يکي ماه و ستارههاي فراوان بنويسم.
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:43:9
تعداد مشاهده :
270
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :