نثر روز
حمید هنرجو
آفريننده من!
اي كه بهار را براي من به ارمغان آوردي و گامهاي مرا به گلگشت در چمن سبز طراوت خواندي! اي كه نهانخانه جانم را پر از آواز دوست دوست كردي و گوش دلم را با نواي عشق،پيوند دادي....
اي كه گل را آفريدي تا سايه سبز و مهربانش را بر سنگ فرش زمين ببخشايد و با نسيم ، عاشقانه سخن بگويد !
اي كه شبنم را آفريدي تا بر گونه هاي گل چكه كند و با هر چكه ، نام بلند و متبرك تو را به خاطر بياورد.اي كه نسيم را آفريدي تا دوره گرد كوچه هاي تخيل و تغزل باشد و عطر آيه هاي نوراني تو را به مشام تشنه عاشقان برساند.اي محراب گونه ها را آفريدي تادر سحرگاه خيس خاطره و نماز دسته دسته اشك ، سينه زنان و نوحه خوان تو را ركوع و سجده كنند!
اي كه به رود گفتي سخن بگويد و آنگاه كه او خدا خدا گفت ،به آغوش گرم و مهربان دريايش سپردي...
اي كه به قامت قيامت بر انگيز درخت ، سجده عشق آموختي و نور ناب هستي را در آوندهايش جاري ساختي!
اي معبود شب زنده داران واي قرار بيقراران ! به راستي كدام اشارت در برابر نگاه تو اختفا پذير است و كدام دشت سوزان و لم يزرع از آب بقا و مهرباني ات بي نياز؟
كدام دل مي خواهد كه باغچه ذكر تو نباشد و كدام حنجره با پنجره مناجات تو نسبت ندارد؟
كدام كتيبه بي نام نامي تو گشوده مي شود و كدام شاعر از اقيانوس مهرت نمي نوشد ؟
كريما!
تو خود مي داني كه بهار بي لطف تو سبز نيست و بيد مجنون بي اشارت آبي تو گيسو به دست باد نمي سپرد!
لطيفا! ماهيان به دريا ها و پرندگان به آسمانها و درختان به صحراها تو را تسبيح مي گويند و قلمها در دست و شمشيرها در نيام و زبان ها در كام تو را مي نگارند و مي خوانند و مي سرايند...
معبودا !
آلاله رويان تو تمناي باران دارند؟
اي نگارگربهار!
اين تو و اين كاسه هاي سرشار از سوال...!
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:43:8
تعداد مشاهده :
274
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :