ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: خورشید در اوج فلک یک روز؛ آزادی‌ات را می کشد فریاد
۞ :: رهبر انقلاب نقد اجتماعی و سیاسی در شعر طنز را به رسمیت می‌شناسند
۞ :: برگزاری بیست و دومین همایش ادبی سوختگان وصل با موضوع شهدای خدمت
۞ :: انعکاس دردهای بیماران ای‌بی در "شعر پروانگی"
۞ :: شعرهای علیرضا قزوه در "باغ دوبیتی"
۞ :: اعضای هیات علمی نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
۞ :: فکری به حال فرزندخواندگی جشنواره شعر فجر کنید
۞ :: پیکر علیرضا راهب روز شنبه (هفتم تیرماه) تشییع می‌شود
۞ :: مومنی، حوزه هنری را «مومنانه» اداره کرد
۞ :: قزوه: تغییر مدیریت در حوزه هنری، آرام، حساب‌شده و عاقلانه بود
۞ :: مجموعه سروده‌های سیده بلقیس حسینی،‌ شاعر فارسی‌زبان هندوستانی، در مجموعه‌ای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
۞ :: اختصاصی : شب استاد حمید سبزواری با عنوان پدر شعر انقلاب
۞ :: اختصاصی : کیش برای پنجمین بار شعرباران می‌شود
۞ :: سیروس مشفقی (شاعر) درگذشت
۞ :: اختصاصی : ویژه برنامه " مناجات در ادب فارسی"
۞ :: اختصاصی : گزارشی از برگزاری شب شعر بزرگ قدس در گروه بین المللی هندیران در واتساپ
۞ :: نشست ادبی «از آزادسازی خرمشهر تا آزادسازی قدس»
۞ :: شاعران و نویسندگان برای «فلسطین آزاد» قلم می‌زنند
۞ :: اختصاصی : محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک درگذشت.
۞ :: نخستین دوره مجازی کارگاه تخصصی شعر هیأت برگزار می‌شود



نثر روز

محمود اکرامی

محمود اکرامی

آسمان رقصيد و باراني شديم
موج زد دريا و طوفاني شديم

بغض چندين سالة ما باز شد
يا علي گفتيم و عشق آغاز شد

يا علي گفتيم و چون دريا به نام موج قامت بستيم. چون لاله‌اي خنديديم و چون صحرا در قدم گلي رقصيديم.
ناگهان گربادي از درون مرا به هم ريخت و شوق مذابم از مژه‌ها سرازير شدند.
دلتنگ چاهي شدم كه محرم اسرار فرامردترينِ تاريخ شد.
مشتاق نخلي شدم كه تكيه‌گاه تنهاترينِ سردار تاريخ از جور نابرادريها بود.
نابرادر‌هايي كه خاكستر مي‌كاشتند به اين اميد كه آتش درو كنند.
نابرادرهايي كه زلال‌ترينِ آبها را با عقل سركش خود گل‌آلود كردند.
آلودگاني كه آتش مي‌جستند تا تطهيرشان كند و علي(ع) دريا بود. مردمي كه در چهار‌راه اتراق كرده بودند تا قطاع‌الطريق نباشند.
مردمي كه پل را ايستگاه، و گذر را مقصد مي‌دانستند.
انسانهايي منحني،‌ مرداني ميان‌تهي و اجوف، زناني نفس‌آلوده و گيسو‌بريده،‌ و من چقدر عاشقم انسانهايي را كه لبه تيز عشق ـ اين زلال ابدي،‌ اين شعور شفاف را بر شاهرگهاي خويش مي‌خواهند.
در پي كشتن خويش‌اند تا خدايشان ميزبان جهان بماند.
اين من، من از خود رهيده،‌ كه تا بوده و بودم در مثنوي دويده و با غزل رقصيده‌ام.
مني كه در لحظات تنهايي‌ام با شعر هم‌قدم بوده‌ام و در شعر سپري شده‌ام، فرياد ديريابم را در شعر پيدا كرده و اندوه مذابم را با صداي شعر از مژه‌ها باريده‌ام، اكنون، عاشق‌تر از ديروز به فردا،‌ كلماتم را در پاي كسي مي‌ريزم كه مسلمانان كوفه به كفرش شهادت دادند، و جهان كفر مسلماني‌اش را تكبير گفته است...
در پاي گلي ببارم كه ديوار كعبه تنها و تنها به خاطر او خنديد و قبله شد.
كسي كه پيري‌ام با نامش جوان مي‌شود و تنهايي‌ام با ذكرش باران. كسي كه وقتي نامش بر زبانم مي‌وزد آسمان زلال مي‌شود و آفتاب نيم‌رس و خسته، تنها به خاطر او به كمال مي‌رسد و نگاه گرمش از سنگ‌ريزه‌ها هم دريغ نمي‌شود...
علي كه اگر نباشد، درختان، بودنشان قطعه‌قطعه ورق مي‌خورد و موريانه‌‌هاي جهل، ساقه‌هاي جوان جهان را مي‌جوند...
حالا پابه‌پاي آسمان مي‌شكنم، باران مي‌شوم و در قدمهاي مردي مي‌ريزم كه: گلها فقط به خاطر او باز مي‌شوند. و شعرهايم با نام او تجلي مي‌يابند.


تاریخ ارسال :   1391/6/7 در ساعت : 18:43:8       تعداد مشاهده : 262



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

بازدید امروز : 5,317 | بازدید دیروز : 6,126 | بازدید کل : 123,417,495
logo-samandehi