نثر روز
عبدالحمید رحمانیان
يك روز شلوغ و پرماجرا يعني امروز.
بعد از سه روز تعطيلي پيدرپي امروز دوباره دهانها به رويمان باز شد و باز سفره ناشتايي گسترده است كه بسمالله.
اتوبوس بندرعباس رفت!! امروز دوباره يك پرندهي سياه زيپ دهانش را يادش رفته نبود بكشد و اسباب ناراحتي درختي نجيب را فراهم آورده بود. يادم آمد شعر شاملو:
«با خشم و جدل زيستم / و به هنگامي كه قاضيان / اثبات آن را كه در عدالت ايشان شايبه اشتباه نيست / انسانيت را محكوم ميكردند / و اميران / نمايش قدرت را / شمشير برگردان محكوم ميزدند / محتضر را سر بر زانوي خويش نهادم...»
امروز در محكمة خيال من از پرنده عاشق نيشابوري آمده بودند و دنبال فرصتي بودند تا عشق پنهان خود را بروز دهند و آنگاه يادشان نبود كه دو چشم زيبا در روبرو آنها را زيارت ميكند.
اين از «سراب» و آن از «نخلآباد»، اين رند و حريف و آن صادق و نحيف، اين به آن مشتاق و آن به اين محتاج، مصداق شعر حافظ و فالي كه آشنايي براي من گرفته بود:
پيش از اينست بيش از اين انديشه عشاق بود
مهرورزي تو با ما شهره آفاق بود
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:43:7
تعداد مشاهده :
249
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :