نثر روز
سیمیندخت وحیدی
در اين غربت نامحدود و در اين استمرار زمستان برفآذين چه كسي است كه با نالههاي تنها و تبزدهام، حديث آشنايي را به زمزمه بنشيند، جز تو اي يگانة من كه در تمامي لحظههايم با درخششي تابناك و مهربان جاري ميشوي و مرا بر سفره مهربانيات مهمان ميكني.
در آينة گريبانم تنها تصوير توست و در ذهن پُردردم فقط ياد تو و در حجلة انتظارم طنين روحبخش گامهاي تو جاري است.
آه، تو را چگونه بخوانم كه خلايق به مسخرهام ننگرند. سوگند ميخورم كه تو عاشق مني، آري، اين تويي كه در تمامي ذرّات وجودم نشستهاي و از عنايت خود بينصيبم نميگذاري.
تويي كه با من همدم و همراه و ياوري و دستهاي فرتوت مرا در دستهاي نورانيات ميفشاري و نگاهت را به نگاهم پيوند ميزني.
نميدانم چگونه ستايشت كنم در حالي كه از سُكر بادة نوازشت چنان مدهوش و مستم، كه سر از پا نميشناسم، و زبان، الكن از اين است كه ماجراي موجود در وجودم را بازگويم. كلامم ميجوشد و در همهم عشقت گم ميشود، به هر سو مينگرم تويي و تو. و جز تو در ذهن ندارم، كه همة ذهنم آينة توست.
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:43:6
تعداد مشاهده :
261
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :