نثر روز
احمد عزیزی
در تيرداد خورشيد هزار سال پيش از ميلاد اطلس، سالي كه آسمان حقيقت شهابباران بود و تازه شفيرة تصوير بر سر شاخه آيينهها ميروييد، هنگامي كه اولين دشت جهان به نخستين جشن شقايق فرا خوانده ميشد و گلههاي آغازين قاصدك از نيزار همهمه برميخاست، در آتشباران ابديت، دو فلات آنسوي جاودانگي، كنار رودخانه آفرينش به دنيا آمدم.
تا چشم باز كردم طلايي آفتاب بود كه از برگزار بينش ميباريد و سفينه دوردستها بود كه از آسمانهاي نزديك ميگذشت، مادرم مثل كاروانهاي دور مثل آيينههاي پنهان، مثل سرمهدانهاي كهن، كنار انجيرهاي تلاوت و زيتونهاي ظهور، برايم از لالايي اسطورهها ميخواند...
من درازناي تاريخ را پيمودهام اي زمانزدگان ابعاد! و از اسارت كيفيت رهيدهام اي زنجيريان اجسام! و اينك اين حجم آيينهاي من است كه در دسترس سايههاست، من ميوه نارسيده الفاظ را نميخواهم و به ناچيدگي خوشههاي معنوي دل بستهام. من طنين تنهايي ابديتم در مهآلودگي غارهاي طبيعت پيچيده!... و صورتم مرطوب از مجاورت بادهاي غيبي است... من از گرسنهترين گدايان حيرتم، در كفم تكهاي زيبايي بگذاريد! به ديدگان عزلتگرفتهام بنگريد، غبارگاه كاهنانه پرستش است دستهاي پر روييدهام را تماشا كنيد! عقابنامه كبودستان سيمرغهاست، مرا در عدم كتيبهها پنهان كنيد اي هجاهاي كهن! و در فقدان سنگنبشتهها جاري سازيد اي گويشهاي منسوخ! و برايم در مسير هجرتها ا آرامگاهي از مرمر بسازيد اي اقوام برنيامده!
اكنون آفتاب ظهور به استواي رستاخيز رسيده است. چيزي به قيامت پروانهها و حشر پوپكها باقي نيست. صداي ارابههاي فرج از سنگفرش قنوت ميآيد. شايد اكنون كه با شما سكوت ميگويم ياساي هزار متن الهي را فرشتگان كاتب تمام كردهاند. شايد اكنون عصاره رسولان را در جام فرزانگان ريختهاند. شايد فردا زلزلهاي در كهنسالي اهرام بيفتد و موميايي فرعون عطسه كند. شايد...
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:43:5
تعداد مشاهده :
254
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :