نثر روز
محمود اکرامی
از نگاه كبوتران پيداست از خم كوچه يار ميآيد.
او ميآيد، مثل باراني که براي آمدنش هزار رکعت نماز را قامت بستهايم.
باراني که عطشاني گلها را پاسخي زلال است.
باراني که براي ديدنش گلها از مغاک خاک تا افلاک پر ميکشند.
او ميآيد مثل خورشيدي که گياهان براي ديدنش آسمان را در آغوش ميکشند.
او ميآيد.
به آنها که براي ديدنش زيارتنامه ميخوانند و دستهاي دعايشان در آسمان رهاست، بايد گفت: او در راه است.
دو قدم مانده تا آفتابي که جهان در قدمش گيسو سپيد کرده است، طلوع کند و يک گام تا خوانش سرشاري آبشار.
برکهها را بگو به رقص آيند
آبشار، آبشار ميآيد
فردا، زلالترين خورشيد، خاک را آسماني ميکند و زمين زيباترين گلش را هديه ميدهد.
شاخههاي سرسبز درختان، آبيِ آسمان را تصرف خواهند کرد و من عاشقانهترين شعرهايم را خواهم سرود.
فردا، ديروز ديگريست...
من آرزوي ديدنت را هر روز وضو ميگيرم، نماز ميخوانم و تمام جاده را به انتظارت آب و جارو ميکنم.
هر روز به پاي آمدنت ميميرم و زنده ميشوم.
اي پاسخ زلال هزار پرسش کودکانه جهان!
اي زلال و زيباي ابدي، خورشيد مهربان، امام زمان، انتظارم را پاسخي شايستهتر از تو نمييابم.
شايد صداي پاي تو ميآيد
ميريزد از زبان درختان گل
آقاي جهان! مشکل از دل شکستة ماست، از بخت سياه و گيسوان سپيد ماست. مشکل از چشمهاي ماست که لايق نيست تا فرش راهت شود. تو براي آمدن مشکل نداري. ما نميتوانيم شايسته آمدنت باشيم.
بزرگ ميهمانا! خانة دل ما، خانه گِل ما، شايسته تو نيست. به خاطر ما نه، به خاطر آقايي خودت قدمرنجه کن.
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:43:4
تعداد مشاهده :
268
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :