ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: خورشید در اوج فلک یک روز؛ آزادی‌ات را می کشد فریاد
۞ :: رهبر انقلاب نقد اجتماعی و سیاسی در شعر طنز را به رسمیت می‌شناسند
۞ :: برگزاری بیست و دومین همایش ادبی سوختگان وصل با موضوع شهدای خدمت
۞ :: انعکاس دردهای بیماران ای‌بی در "شعر پروانگی"
۞ :: شعرهای علیرضا قزوه در "باغ دوبیتی"
۞ :: اعضای هیات علمی نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
۞ :: فکری به حال فرزندخواندگی جشنواره شعر فجر کنید
۞ :: پیکر علیرضا راهب روز شنبه (هفتم تیرماه) تشییع می‌شود
۞ :: مومنی، حوزه هنری را «مومنانه» اداره کرد
۞ :: قزوه: تغییر مدیریت در حوزه هنری، آرام، حساب‌شده و عاقلانه بود
۞ :: مجموعه سروده‌های سیده بلقیس حسینی،‌ شاعر فارسی‌زبان هندوستانی، در مجموعه‌ای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
۞ :: اختصاصی : شب استاد حمید سبزواری با عنوان پدر شعر انقلاب
۞ :: اختصاصی : کیش برای پنجمین بار شعرباران می‌شود
۞ :: سیروس مشفقی (شاعر) درگذشت
۞ :: اختصاصی : ویژه برنامه " مناجات در ادب فارسی"
۞ :: اختصاصی : گزارشی از برگزاری شب شعر بزرگ قدس در گروه بین المللی هندیران در واتساپ
۞ :: نشست ادبی «از آزادسازی خرمشهر تا آزادسازی قدس»
۞ :: شاعران و نویسندگان برای «فلسطین آزاد» قلم می‌زنند
۞ :: اختصاصی : محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک درگذشت.
۞ :: نخستین دوره مجازی کارگاه تخصصی شعر هیأت برگزار می‌شود



نثر روز

پروانه بهزادی آزاد

جانم بگير و صحبت جانانه‏ ام ببخش
كز جان شكيب هست و ز جانان شكيب نيست

در را كه باز كردم، لبخند زدي. چشمم كه به چشمهايت افتاد، فهميدم دوباره شهيد شده‏ اي!
نگو كه اشتباه مي‏كنم! در تمام اين سالها به خودت هم ثابت شده بهتر از هر كسي مي‏ شناسمت.
اين روزها چقدر شبيه شبهاي عمليات شده‏ اي!... صبح وقتي خداحافظي كردي نگاهت درست مثل همان روز بود.
آنروز يقين داشتم شهيد مي‏ شوي! امروز هم يقين داشتم!

به كيفت نگاه مي‏‏ كنم هر كس نداند، من كه مي‏ دانم پاره ‏هاي دلت را از روي ميز كارت جمع كرده‏ اي و آورده‏ اي خانه! حرفي نمي ‏زني اما مي‏ دانم روزي نيست كه يك تركش قلب نازنينت را نيازارد....... يا جگرت آتش نگيرد.
آه جگرت!.......جگرم آتش مي‏ گيرد!
حرفي نمي‏ زني اما مي‏ بينم كه روي اين مبلمانهاي بي‏ حوصله! پشت ميزهاي اداري! و روي صندلي‏هاي چرخان چطور شهيد مي‏شوي.
لابلاي آيين ‏نامه‏ ها و بخشنامه ‏هاي بي قانون! كه خودشان هم خودشان را قبول ندارند! هي زنده مي‏ ماني و هي شهيد مي‏ شوي!
شايد در فرهنگ دهخدا نشود تو را شهيد خواند اما يقين دارم در فرهنگ جاري خدا آنكه در هر زماني براي خدا از همه چيزش بگذرد شهيد مي‏شود! براي خدا گاهي بايد از جواني و خوشي گذشت گاهي از نام و پست و مقام گاهي هم از آبرو!.....(كه اين آخري خيلي سخت است). تو مدتهاست شهيد شده‏ اي ! از همان شب عمليات شهيد شدي و باز هم مي‏ شوي!

شهيد مي‏ شوي، اما هنوز ديده ‏باني مي‏ دهي تا شرك و تملق و ريا نان شبمان را آلوده نكند!
شهيد مي‏ شوي، آنقدر كه گاه قدرت ايستادن نداري اما باز مي‏ بينم كه بعد هر نماز ايستاده به آقا سلام مي‏ دهي و تجديد پيمان مي‏ كني.
شهيد مي‏ شوي، اما بلند مي‏ شوي و موبه مو درس فردا را حاضر مي‏ كني تا چيزي از حساب و كتاب زكات علمت از قلم نيفتد. روزي كه همه، ميوه‏ هاي كنسرو شده درخت علم و دانش را تعارف و جزوه‏ هاي تاريخ گذشته را تدريس مي‏ كنند. تو، نوبرانه‏ ي علم روز را در بهترين ظروف به شاگردانت تعارف مي‏ كني!
شهيد مي‏ شوي اما هرگز تاخير نداري، هميشه زود مي‏ رسي و منتظر مي‏ ماني تا ديگران برسند!
شهيد مي‏ شوي و بالا مي‏ روي نه از نردبان تملق و چاپلوسي كه با بال صداقت!
شهيد مي‏ شوي و در اوج مسلماني چقدر زنده ‏اي


تاریخ ارسال :   1391/6/7 در ساعت : 18:43:3       تعداد مشاهده : 274



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

بازدید امروز : 4,042 | بازدید دیروز : 6,126 | بازدید کل : 123,416,220
logo-samandehi