ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: خورشید در اوج فلک یک روز؛ آزادی‌ات را می کشد فریاد
۞ :: رهبر انقلاب نقد اجتماعی و سیاسی در شعر طنز را به رسمیت می‌شناسند
۞ :: برگزاری بیست و دومین همایش ادبی سوختگان وصل با موضوع شهدای خدمت
۞ :: انعکاس دردهای بیماران ای‌بی در "شعر پروانگی"
۞ :: شعرهای علیرضا قزوه در "باغ دوبیتی"
۞ :: اعضای هیات علمی نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
۞ :: فکری به حال فرزندخواندگی جشنواره شعر فجر کنید
۞ :: پیکر علیرضا راهب روز شنبه (هفتم تیرماه) تشییع می‌شود
۞ :: مومنی، حوزه هنری را «مومنانه» اداره کرد
۞ :: قزوه: تغییر مدیریت در حوزه هنری، آرام، حساب‌شده و عاقلانه بود
۞ :: مجموعه سروده‌های سیده بلقیس حسینی،‌ شاعر فارسی‌زبان هندوستانی، در مجموعه‌ای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
۞ :: اختصاصی : شب استاد حمید سبزواری با عنوان پدر شعر انقلاب
۞ :: اختصاصی : کیش برای پنجمین بار شعرباران می‌شود
۞ :: سیروس مشفقی (شاعر) درگذشت
۞ :: اختصاصی : ویژه برنامه " مناجات در ادب فارسی"
۞ :: اختصاصی : گزارشی از برگزاری شب شعر بزرگ قدس در گروه بین المللی هندیران در واتساپ
۞ :: نشست ادبی «از آزادسازی خرمشهر تا آزادسازی قدس»
۞ :: شاعران و نویسندگان برای «فلسطین آزاد» قلم می‌زنند
۞ :: اختصاصی : محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک درگذشت.
۞ :: نخستین دوره مجازی کارگاه تخصصی شعر هیأت برگزار می‌شود



نثر روز

ابوالقاسم حسینجانی

قمر بني‌هاشم ـ
به رود فُرات كه مي‌زد، آب، در پوستِ خود، نمي‌گنجيد!
در خيال خود، گمان مي‌بُرد كه از دستهاي تشنة عبّاس، لبريز خواهد شد.
امّا، وقتي كه آب را، تشنه، رها ساخت، در همة پيچ و تابِ خيالِ فُرات، تنها يك سؤال بود كه موج مي‌زد: «آخر، چرا؟!»
عقل، اهل حساب است:
آب مي‌خواهد؛ دانه مي‌خواهد؛ خواب مي‌خواهد؛ خوراك مي‌خواهد امّا، عشق، «حساب» را خود‌خواهي مي‌پندارد؛ خود را نمي‌بيند؛ او را مي‌خواهد. او را مي‌نگرد و كارش، «خاطر‌خواهي» است، نه حساب و كتاب:
«اِلاهي! اِنْ اَخَذْتَني بِجُرمي، اَخَذْ تُكَ بِعَفوِكَ؛
وَ اِنْ اَخَذْتَني بِذُنُوبي، اَخَذْ تُكَ بِمَغْفِرَتِكَ؛
وَ اِنْ اَدْ‌خَلْتَني النّار، اََعْلَمْتُ اَهْلُها: اَنّي اُحِبُّكَ!...»
خدايا
اگر جرم و گناه‌هاي مرا، در ميان‌ آوري،
من، نيز، عفو و بخشش تو را در ميان مي‌كشم.
و اگر، مرا در آتش دراندازي.
در برابر همة اهل آتش، فاش خواهم گفت؛ كه: «دوست دارم»!...
عشق، توسعة عقل است.
با كمي عشق، تكليف عقل را هم، مي‌شود روشن كرد.
درست است كه در پاي درسِ عشق، عقل ـ گاهي
ـ به نقطه‌يي كوير، زُل مي‌زند، امّا اصلاً جاي نااميدي نيست، چشمِ ما ـ هم ـ كم‌كم، باز خواهد شد...
در همهمه‌ي غيرت و درد، مگر مي‌شود، كار ديگري هم كرد؟!
دلشورة درد، خواب را پس مي‌زند و غيرتِ عشق، آب را.
همه چيز، از آب، حيات دارد و آب، از آبرو!
آبروي آب، از نگاهِ مردانة ملكوتيِ عبّاس، موج برمي‌دارد.
و دستهاي تشنة خاك، به تماشاي چشمانِ ماهِ بني‌هاشم، بلند مي‌شود.
آبروي آب، از اوست:
هر آب، كه در مشكِ او نيست.
آب نيست؛ آبرويي است فرو هِشته!
ذهنِ عليلِ ابليس، آدم را ـ تنها ـ خاك مي‌بيند.
مكاشفه‌ي عطش و جانبازي، در باورِ آب و آتش نمي‌گنجد.
امّا، ابو‌الفضل، كار خود را مي‌كند؛ ماندن، كار او نيست.
دست، از «آب» مي‌شويد و از «جانِ» خويشتن، نيز هم!...


تاریخ ارسال :   1391/6/7 در ساعت : 18:43:3       تعداد مشاهده : 319



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

بازدید امروز : 4,872 | بازدید دیروز : 6,126 | بازدید کل : 123,417,050
logo-samandehi