
خوانش غزلی از خدابخش صفادل:
آلبوم، فیلمنامه ای شاعرانه
رضا اسماعیلی
رفته بوديم شبي سمت حرم يادت هست
خواستم مثل كبوتر بپرم يادت هست
توي اين عكس به جا مانده عصا دستم نيست
پيش از آن حادثه پاي دگرم يادت هست
رنگ و رو رفته ترين تاقچه ي خانه ي ما
مهر و تسبيح و كتاب پدرم يادت هست
خانه ي كوچك مان كاه گلي بود، جنون
در همان خانه شبي زد به سرم يادت هست
قصد كردم كه بگيرم نفس دشمن را
و جگر گاه ستم را بدرم يادت هست
خواهر كوچك من تند قدم بر مي داشت
گريه مي كرد كه او را ببرم يادت هست
گريه مي كرد در آن لحظه، عروسك مي خواست
قول دادم كه برايش بخرم، يادت هست
راستي شاعر همسنگر مان اسمش بود ... ؟
اسم او رفته چه حيف از نظرم ! يادت هست
شعر هايش همه از جنس كبوتر، باران
دير گاهي است از او بي خبرم يادت هست
آن شب شوم، شب مرده، شب درد انگيز
آن شب شوم كه خون شد جگرم يادت هست
توي اروند، در آن نيمه ي شب، با قايق
چارده ساله علي، همسفرم، يادت هست
ناله اي كرد و به يك باره به اروند افتاد
بعد از آن واقعه، خم شد كمرم يادت هست
سرخ شد چهره ي اروند و تلاطم مي كرد
جست و جوهاي غم انگيز ترم يادت هست
مادرش تا كمر كوچه به دنبالم بود
بسته اي داد برايش ببرم يادت هست
بعد يك ماه، همان كوچه، همان مادر بود
ضجّه هاي پسرم، هي پسرم يادت هست
چارده سال از آن حادثه ها مي گذرد
چارده سال! چه آمد به سرم يادت هست
توي اين صفحه به اين عكس كمي دقّت كن
توي صف از همه دنبال ترم يادت هست
لحظه اي بود كه از دسته جدا افتادم
لحظه ي بعد كه بي بال و پرم يادت هست
اتّفاقي كه مرا خانه نشين كرد افتاد
و نشد مثل كبوتر بپرم يادت هست (1)
(خدابخش صفادل، شاعر نبودم، چشم هایت شاعرم کرد، سخن گستر، مشهد،1382 .)
علي رغم اين كه نيما ميگويد: «امروز نه با غزلهاي عاشقانه، نه با اشعار صوفيانه، نه با قصايد و حكايات اخلاقي، نه با شكل بيان و هنر قديسيها... مسايل امروزين را نميتوان مجسم ساخت»؛ غزل بهعنوان يكي از اصليترين قالبهاي شعر پارسي همچنان با قدرت و قوت به راه خود ادامه ميدهد و حتي شاعران نيماييسرا نيز هر از گاهي به وسوسة شيرين همآغوشي با عروس غزل لبيك ميگويند و همچون حافظ و سعدي مرتكب غزل ميشوند.
بدون هيچ ترديدي راز ماندگاري «غزل» حتي پس از رنسانس ادبي نيما – وجود شاعري معاصر و رويينتن به نام «حافظ» است. حافظ با نبوغ ادبي شگفت خويش به غزل رنگ جاودانگي زده و باعث شده است كه اين قالب ادبي - با وجود همة چالشهايي كه بين نوسرايان و سنتيسرايان وجود دارد - به عنوان محوريترين قالب ادبي تا به امروز به حيات باشكوه خويش ادامه بدهد. دقيقاً به خاطر همين جاذبة رازگونه است كه حتي بعد از ظهور نيما و شكلگيري جريان شعر نو، غزل نه تنها از نَفَس نميافتد، بلكه به خاطر قدرت انطباق با مؤلفههاي شعر نيمايي (انطباق مضموني و محتوايي) و همراهي غزلسرايان با جريان شعر نو، شاهد ظهور پديدهاي به نام «غزل نيمايي» در ادبيات معاصر هستيم، و اولين كسي كه درصدد اين انعطاف و انطباق برميآيد، سرآمد غزلسرايان عصر نيما، يعني «شهريار تبريزي» است كه با دميدن روح «تجدد و نوآوري» در كالبد غزل، باعث پوستاندازي غزل ميشود و غزل «لهجة نيمايي» پيدا ميكند.
در ظاهر، تركيب «غزل نيمايي» يك پارادوكس به نظر ميآيد. زيرا معمولاً ما عادت كردهايم كه سنت و تجدد را در تقابل با يكديگر مورد تحليل و بررسي قرار دهيم. در واقع نيز جمع اضداد امري غيرمعقول و محال است، ولي ما اين تركيب را تعمداً و از آن جهت به كار بردهايم كه بگوييم در اين مورد «تقابلي» در كار نيست و شعر نيمايي، ادامة روند طبيعي و سير تكاملي ادبيات پارسي است . چنان که محمد علی بهمنی نیز در مقدمه مجموعه شعرش به این دقیقه اشاره می کند و می گوید:
«غزل نوشتن در اين روزگار نه لجبازي كردن با نيما ، كه نوعي قدم زدن در راه نيماست. محتواي غزل امروز بيش از آن كه به گذشتۀ غزل فارسي شبيه باشد به امروز شعر معاصر شبيه است؛ و براي شعري كه قرار است با انسان معاصر ارتباط برقرار كند اين شباهت نه شايسته، كه بايسته است.»
(محمد علی بهمني، گاهی دلم ...،1377، ص9.)
و اما ذکر این مقدمه ی کوتاه بهانه ای برای خوانش شعری با موضوع دفاع مقدس از شاعر صمیمی و دوست داشتنی خراسانی «خدابخش صفادل» بود.
خدابخش صفادل علی رغم این که شاعری از خطه خراسان بزرگ - نیشابور - است، در شعر و شاعری تمایل آشکاری به پیروی از اسلاف ادبی خویش – شاعران سبک خراسانی با آن زبان درشت و آرکائیک - نشان نمی دهد، و بیش تر دوست دارد ظرافت های دیریاب غزل را در زبانی معاصر و امروزین به نمایش بگذارد، فرزند زمان خود باشد و به زبان خود سخن بگوید.
غزل آلبوم که با انتخاب ردیف «یادت هست» لهجه ای نوستالژیک پیدا کرده است، نمونه خوبی برای اثبات این ادعاست. غزلی نسبتا مدرن ( از نوع معتدلش ) با ارجاعات متنی - و فرامتنی - قابل تامل که با نگاه استقرایی (جزیی نگر) و بر بستر روایتی حماسی - ملی، شاعرانه و تصویری شکل گرفته است. شاعر به اعتبار این که موضوع دفاع مقدس را دستمایه کار خود قرار داده، ناگزیر از توجه به ارجاعات فرامتنی بوده است ، ولی در بیشتر غزل هایی که از شاعر خوانده ام، وی به نقش شعری زبان ادبی واقف است و زبانی غیر ارجاعی دارد.
شاعر در این غزل با پیرنگی روایی و ساختاری سینمایی ( فلاش بک به گذشته و ارائه نماهای نزدیک، درشت و دور) و با تشریح جز به جز صحنه و اشیاء، به بازسازی تجربه حسی خود از جنگ پرداخته است. در واقع می توان به گونه ای این غزل را یک فیلمنامه شاعرانه خواند. تجربه ای درونی و سیال که به مدد پیوند منسجم تصاویر برای مخاطب عینی و باور پذیر می شود. چنان که «شكلوفسكي » نظریه پرداز و منتقد برجسته روسی نیز بر این دقیقه تاکید می کند و هنر شاعر را تنها نه خلق تصاوير، بلكه بيش تر در ايجــاد انسجام و پيوند بین تصاوير می داند:
توي اين عكس به جا مانده عصا دستم نيست
پيش از آن حادثه پاي دگرم يادت هست
*****
رنگ و رو رفته ترين تاقچه ي خانه ي مان
مهر و تسبيح و كتاب پدرم يادت هست
*****
توي اين صفحه به اين عكس كمي دقّت كن
توي صف از همه دنبال ترم يادت هست
تشخص عنصر احساس و گزاره های عاطفی در غزل، همسانی و همذات پنداری را برای مخاطب آسان می کند، و این خود امتیازی بزرگ برای شاعر محسوب می شود. این که مخاطب به روایت شاعر دل بسپارد و صدایش را بشنود . چنان که فیلسوف فرانسوی سارتر مي گويد: «اثر هنري وجود ندارد مگر آنکه نگريسته شود، و اين به آن معني است که بدون فهم و برقراري ارتباط با مخاطب، «شاعري» اصولا فعاليت و تلاشي ناموفق خواهد بود و بس.»
هر چند سادگی و صراحت لهجه ی شاعر به غزل نوعی آیینه گونگی بخشیده و آن را از لایه های معنایی متکثر و تاویل پذیری محروم کرده است، ولی خوانش شعر احساس خوبی در خواننده ای که با شاعر هم روزگار است ایجاد می کند که این رضایت مندی به صمیمیت و برخورد صادقانه ی شاعر بر می گردد. صمیمیت سیالی که در جان و جهان شعر ریشه دارد به خاطر آن است که روایت شاعر در این غزل صرفا روایتی سورئال و نمادین و مبتنی بر «کهن الگو» ها نیست، بلکه ملهم از واقعیتی تلخ به نام جنگ است. واقعیتی عینی و باور پذیر که شاعر در طول سال های دفاع مقدس از نزدیک شاهدش بوده است.
امتیاز دیگر این غزل تبعیت از دكلماسيون طبيعي كلام و نزدیکی زبان غزل به زبان گفتار است. پرهیز از «بیت محوری» و توجه به محور عمودي خيال و کلیت غزل به عنوان یک پیکره واحد و ارگانیک (اندام وار) از دیگر محاسن این غزل است که یکی از مولفه های غزل مدرن یا پیشروست.
به نظر می رسد که اگر این غزل برای تمرین چند صدایی (پلی فونی) راوی متکثر داشت، روایت جذاب تر و تاثیرگذارتر می شد. برای مثال خوب بود که بیت هایی نیز از زبان همسنگر راوی گفته می شد . اخوان در این مورد می گوید: «وقتي من در اين شعرهاي روايتي، كلامي را از قول گوينده نقل مي كنم، اين تفاوت دارد با آن جا كه از قول نقال حرف مي زنم. اين آدم بايد يك جور حرف بزند، نقال يك طور، گوینده ي شعر هم طور ديگر.»
و حرف آخر ... از آنجا که غزل فوق در شمار غزل های مدرن و پیشرو قابل تقسیم بندی ست، من در این نوشتار به جای آشکار ساختن مناسبات اثر با مؤلف که شیوه نقد سنتی ست، سعی خود را بیش تر بر خوانش و نقد عینی اثر گذاشتم . چرا که در «نقد عینی» اثر ادبی به عنوان پدیده ای قائم به ذات و مستقل مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد .
با آرزوی موفقیت ها و درخشش های بیشتر برای شاعر ارجمند و دوست داشتنی خدابخش صفادل .
___________________________________
پانوشت :
1 - سال 87 که شاعر این غزل را در حضور مقام معظم رهبری خواند، امین شعر انقلاب بعد از شنیدن این غزل فرمودند: « با این که موی سر و صورت تان را سپید کردهاید، اما شعرتان جوان است».
تاریخ ارسال :
1395/7/5 در ساعت : 9:34:12
تعداد مشاهده :
403