
فصلی روشن به نام «محمد علی مردانی»
رضا اسماعيلي
جوشد گلاب ناب ز چشم قلم مرا
تا بخشد از پیام تو تاثیر دم مرا
با مرغ عشق ، شب همه شب همنوا شوم
تا ره فتد به کوی تو هر صبحدم مرا
گلبانگ روح بخش موذن ز شوق وصل
خواند در آستان حریم حرم مرا
دل بسته ام به رشته مهرت که از کرم
بخشد نجات از دل امواجِ یم مرا
تا از گل جمال تو خیزَد شمیم عشق
نرگس دهد به تیر نگاهت قسم مرا
تا از خم ولای تو نوشم پیاله ای
بنگر به خیل دُردکشان هم قدم مرا
آنان که نیست در دلشان غیر درد دین
با خط خون به سینه زنند این رقم مرا
منّت پذیر چشم توام ای طبیب درد !
کز یک اشاره ساخت طلبکار غم مرا
صبح وصال آمده پیر مراد کو ؟
تا ره برد به ساحل بحر عدم مرا
جُز گوهر ولای تو نبود بضاعتی
تا وا رهاند از غم هر بیش و کم مرا
حسرت برد به شمع مزارم رقیب عشق
چون بنگرد به حبل متین معتصم مرا
«مردانی» از کرامت عشق است کز ازل
دادند ره به خلوت دل اهل دم مرا
ميخواهم نام شاعري آیینی را در گوش جان شما زمزمه كنم و دست شما را بگيرم و به کوچه باغ غزلهاي قدسی این شاعر روشن ببرم. شاعري از نسل عشق و ارادت و خلوص با نام نجيب «محمد علی مردانی».
ولي پيش از قدم زدن در كوچه باغ غزلهاي لطيف و با طراوت او، ناگزير به آوردن مقدمهاي هستم، مقدمهاي در ضرورت اين كه چرا بايد نام و یاد «مردانی» و مردانی ها را گرامی داشت ؟ بيترديد پاسخ به اين سوال، ما را از خواب غفلت بيدار ميكند و ـ به جبران گذشته ـ به تكاپو وا ميدارد تا در مسير تكريم و تجليل از اصحاب «فكر و فرهنگ» در آينده گامهاي بلندتري برداريم.
خادمان فرهنگ را به فراموشی نسپاریم
بارها گفته ام و بار دگر می گویم که : ما نسلي هستيم كه دچار «آلزايمر فرهنگي» شدهايم ! غفلت، خاموشي و فراموشي. در آيينه نگاه ميكنيم، ولي خودمان را نميشناسيم. گذشته را به فراموشي سپردهايم، از فهم «اكنون» غافليم و چون گنگي خوابديده، در «توهُم آينده» راه ميرويم!
بدون تعارف، فكر ميكنيد چند نفر از جمعيت ميليوني نسل جوان جامعۀ ما ـ بيش از نامي كه بر پيشاني خيابانيست ـ بزرگاني چون رودكي و حافظ و سعدي و مولانا را ميشناسند؟ اين كه آنان كه بودند، چه گفتند، چه كردند، و امروز چه ميراثي از انديشههاي بلند آنان براي ما به يادگار مانده است؟
اي كاش جوان جامعۀ ما، به همان اندازه كه شخصيتهايي چون رونالدو، مارادونا و «هريپاتر» خيالي را ميشناسد، با شخصيتهاي افتخار آفريني چون ابن سينا، خوارزمي، ابوريحان بيروني وشيخبهايي نيز آشنا بود. چرا راه دور برويم، به امروز برگرديم. به نظر شما نسل امروز بيشتر ستارههاي ورزشي و سينمايي را ميشناسد يا چهرههاي فرهنگساز و انديشهمحوري چون دكتر حسابي، دكتر شهيدي، مشفق كاشاني، محمد علی مردانی ، گرمارودي و صفارزادهها را؟ فكر ميكنيد اين غفلت مزمن ريشه در كجا دارد و نسخۀ درمان آن چيست؟
چرا؟ راستي چرا ما سرمايههاي فرهنگي خودمان را به بايگاني تاريخ سپردهايم و زماني پروندۀ آنان را براي بازخواني بيرون ميكشيم كه امثال «مردانی ها» آسماني شدهاند و ديگر رَدّپايي از حضور روشن آنان بر صفحۀ روزگار نيست؟! پاسخ به اين سؤال نياز به يك واكاوي تاريخي و كالبد شكافي فرهنگي دارد. اين نقطه ضعف براي ملتي چون ما كه از يك پيشينهي فرهنگي 2500 ساله برخوردار است، قابل اغماض و چشمپوشي نيست. بايد كاري كرد و تا فرصت باقيست بر اين زخم استخوان سوز مرهم گذاشت.
خدا رحمت كند حضرت حافظ شيرازي را كه وقتي ديوان غزلهاي آسمانياش را باز ميكني و ميخواني، در جاي جاي ديوانش به اين تذكر صريح برميخوري كه:
فرصت شمار صحبت، كز اين دو راهه منزل
چون بگذريم ديگر، نتوان به هم رسيدن
چرا دغدغۀ هميشۀ حافظ دلشده «غنيمت شمردن سرمايۀ عمر» است و مُدام به فطرت زنگار گرفتۀ ما يادآوري ميكند كه: «برلب جوي نشين و گذر عمر ببين»؟
و اين همه تذكّر و يادآوري يعني اين كه: «بيا تا قدر يكديگر بدانيم.»
زنگها به صدا در آمدهاند
زنگها به صدا در آمدهاند. آيا ميشنوي: «جرس فرياد ميدارد كه بربنديد محملها». پركشيدن بزرگاني از اهالي فكر و فرهنگ همچون: حسابيها، شهيديها، مشفق ها ، صابريها، مردانيها، حسينيها، قيصرها، صفارزادهها و ... صداي زنگهايي است كه ما به خاطر سنگيني گوشهايمان نميشنويم، ولي وقتي قُلّهها فرو ميريزند و ما از صداي مهيب آن بيدار ميشويم، انگشت حسرت بر لب ميگزيم و خاك غريبي بر سر ميريزيم و «دريغا، دريغا» سر ميدهيم! همۀ ما نيز براي توجيه «غفلت» خود، «گرفتاري» را بهانه ميكنيم. همۀ ما گرفتاريم: من، تو، او، ما، شما، ايشان! جمع حسرتزدۀ پريشان!
واقعيت تلخي است، ولي بايد بپذيريم «زنگها براي ما به صدا درآمدهاند» و ما نيز ـ يكي از همين روزها ـ بايد شال و كلاه كنيم و براي «رفتن» آماده باشيم، چنان كه «سهراب» خود را آماده كرد و رفت: «كفشهايم كو؟ چه كسي بود صدا زد سهراب ...؟»
پس بياييد در «پنج روزي كه در اين مرحلۀ مُهلت داريم» كاري بكنيم. وقت را غنيمت بشماريم و تا فرصت باقيست، قدرشناس و سپاسگوي فرهيختگاني باشيم كه عمر عزيز خود را وقف اعتلاي فرهنگ اين مرز و بوم كردهاند و در سنگر «فكر و فرهنگ» هويت ايراني ـ اسلامي ما را پاس داشتهاند. بايد قدرشناس اين اُسوههاي فرهيخته باشيم و براي سربلندي ايران و ايراني، پرچم پرافتخار نامشان را بر قلّۀ روزگار به اهتزار درآوريم.
البته از حق هم نبايد گذشت كه در سالهاي اخير با برگزاري همايشهايي از قبيل «چهرههاي ماندگار»، بعضي از اين فرهيختگان از حاشيه به متن آمدهاند و به شيوهاي آبرومندانه و مطلوب به مردم معرفي شدهاند كه از متوليان و طراحان اين حركت فرهنگي ارزنده بايد تقدير كرد، ولي «هنوز اول عشق است» و «ما هنوز اندر خم يك كوچهايم» و تا رسيدن به نقطۀ مطلوب راه زيادي باقيمانده است كه براي جبران اين فاصله ـ كه از خواب تا بيداري است ـ بايد برنامهريزي كرد.
فصلی روشن به نام «مردانی»
و امّا همۀ مطالبي كه گفته شد، بهانهاي بود براي رسيدن به فصل درخشاني به نام «مردانی». بهانهاي زيبا، تا دست دل شما را بگيريم، و به تماشای سیمای روشن یکی دیگر از شاعران ادب آیینی کشور بنشینیم .
محمد علی مردانی ، پنجم مهرماه سال 1301 در روستای آشمسیان سادات از توابع شهرستان خمین متولد شد.
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در خمین فرا گرفت و پس از آن برای تحصیل در علم صرف و نحو به اراک رفت. او که از کودکی به شعر علاقه و ذوق و قریحه شاعری داشت، از اراک به تهران آمد و به انجمن های ادبی راه یافت و با اشعار مذهبی شناخته شد.
مردانی سالیان متمادی دبیری انجمن دانشوران را به عهده داشت و در سال ۱۳۵۱انجمن "نغمه سرایان مذهبی" توسط او و عده ای از دوستانش تاسیس شد که به صورت ثابت در خانه اش تشکیل می شد.
وی پس از پیروزی انقلاب به عضویت شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و واحد ادبیات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی درآمد و در سال های جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه ایران، در جبهه های جنگ حاضر شد.استاد محمدعلی مردانی در پی عارضه مغزی، در 15 اردیبهشت سال ۱۳۷۸دار فانی را وداع گفت.
زنده یاد مردانی تمام عمر خود را در مسیر خدمت به خاندان رسالت ( علیهم السلام ) به سر برد و اکثر سروده های او در مدح و منقبت آل الله می باشد :
تا به سر باشد مرا سودای او
می سپارم جان به خاک پای او
سود من این بس که تا پایان عمر
سوختم در آتش سودای او
او مراد سینه ی سوزان من
من مرید شیوه ی شیوای او
او زلال عشق در مینای جان
جان خمار دُردی صهبای او
اوست دل را ساقی بزم وفا
دل،عطشناک می مینای او
عقل سرگردان بُود در کوی عشق
عشق مات جلوه ی سیمای او
او تجلی بخش شام تار دل
دل گرفتار رخ زیبای او
او طبیب درد بی درمان او
ما مریض عشوه ی ایمای او
او فروغ دیده ی بیمار ما
چشم ما محو قد رعنای او
هست گردون تابع ما تا بُود
بر سر ما سایه ی بالای او
از نوای ما جهانی سرخوشند
چون نوای ما بُود از نای او
نینوایی شد دل عالم چو گشت
خاک گرم کربلا ماوای او
نیست غیر از ساختن تا سوختن
سوز و ساز عاشق شیدای او
زد چو «مردانی» قدم در راه عشق
ماسوی الله پر شد از غوغای او
استاد «محمد علی مردانی» از رندان و قلندران عرصۀ شعر و ادب و از سوختگان و حكمت آموختگان مكتب «عشق» بود . شاعري آسمان اندیش كه با سيروسلوكي عارفانه و كشف و شهودي عاشقانه ـ فارغ از هرگونه هياهوـ بيش از نيم قرن در وادي شعر و ادب، طي طريق کرد .
او با حنجرۀ سپيد عشق و روشني، در محافل و مجامع ادبي، حلقۀ وصل دوستان بود، و روشني بوستان. نامي بود قابل احترام و معتبر و سرمايهاي بزرگ براي ادبيات آیینی ما که متاسفانه تا به امروز حقی که او بر گردن ادبیات آیینی ما دارد ادا نشده و سیمای روشن او در هاله ای از خاموشی و فراموشی باقی مانده است .
زنده یاد مردانی ، از فرداي پيروزي انقلاب اسلامي و تا آخرین روزهای حیات پر برکت خویش، با اعتقادي راسخ و باوري عميق، در سنگر انديشه، پاسدار ارزشهاي اصيل انساني و اسلامي بود و با چاپ و انتشار آثار و اشعار رسالت مدار خود، در عرصۀ ادبيات انقلاب اسلامي، حضوري پويا، با نشاط، گسترده و تأثيرگذار داشت.
و امّا قبل از كوتاه كردن سخن، شايسته است كه به روح پر فتوح آن «پير» عرصۀ شعر و ادب سلامی دوباره کنیم ، و با گرامیداشت یاد و خاطره آن عزیز سفر کرده ، خاتمۀ اين گفتار را نيز به شعری زيبا از او اختصاص دهیم . اميد آن كه شما نيز همچون اين دلشدۀ غريب، كامِ جانتان از حلاوت اين سرودۀ معنوي، شيرين شود :
ز خود سفر کن و ترک حجاب را دریاب
در این سفر ثمر انقلاب را دریاب
اگرچه در چمن حسن جایِ گُل خالی ست
ز نفخه نفحاتش گلاب را دریاب
به دشت سبز بهاران ز دستبرد خزان
غریو غلغله شیخ و شاب را دریاب
ز بغض فاجعه در اختفای کودک نیل
مسیر مبهم و طغیان آب را دریاب
به بام حجله خورشید تا بیابی راه
به کوش و سایه آن آفتاب را دریاب
تو را که سینه گهر پرور است و مرجان خیز
نتاج شاهد دُرّ خوشاب را دریاب
عنان بخت جوان را به دست نفس مده
شکوه دولت فصل شباب را دریاب
گرت بناست که سلمان عصر خودباشی
برو حقیقت اسلام ناب را دریاب
سکوت مطلق مرداب را ز یاد مبر
خروش قلمزم و مرگ حباب را دریاب
سحر چُو بَر رخ گل بوسه می زند شبنم
خمار نرگس مست و خراب را دریاب
ز خود به در شو و با چشم دل به بزم وصال
هزارها قمر بی نقاب را دریاب
از این سرای دو در، در طریق پیر مراد
ز خود سفر کن و ترک حجاب را دریاب
به روی بال ملک در کنار کوثر عشق
حضور حضرت ختمی مآب را دریاب
ز نفخه دم جان بخش دوست «مردانی»
عبیر نشات اُم الکتاب را دریاب
روحش شاد و راهش مستدام باد
روزنامه ایران http://iran-newspaper.com/?nid=6205&pid=18&type=0
تاریخ ارسال :
1395/2/18 در ساعت : 12:58:40
تعداد مشاهده :
207