ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: خورشید در اوج فلک یک روز؛ آزادی‌ات را می کشد فریاد
۞ :: رهبر انقلاب نقد اجتماعی و سیاسی در شعر طنز را به رسمیت می‌شناسند
۞ :: برگزاری بیست و دومین همایش ادبی سوختگان وصل با موضوع شهدای خدمت
۞ :: انعکاس دردهای بیماران ای‌بی در "شعر پروانگی"
۞ :: شعرهای علیرضا قزوه در "باغ دوبیتی"
۞ :: اعضای هیات علمی نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
۞ :: فکری به حال فرزندخواندگی جشنواره شعر فجر کنید
۞ :: پیکر علیرضا راهب روز شنبه (هفتم تیرماه) تشییع می‌شود
۞ :: مومنی، حوزه هنری را «مومنانه» اداره کرد
۞ :: قزوه: تغییر مدیریت در حوزه هنری، آرام، حساب‌شده و عاقلانه بود
۞ :: مجموعه سروده‌های سیده بلقیس حسینی،‌ شاعر فارسی‌زبان هندوستانی، در مجموعه‌ای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
۞ :: اختصاصی : شب استاد حمید سبزواری با عنوان پدر شعر انقلاب
۞ :: اختصاصی : کیش برای پنجمین بار شعرباران می‌شود
۞ :: سیروس مشفقی (شاعر) درگذشت
۞ :: اختصاصی : ویژه برنامه " مناجات در ادب فارسی"
۞ :: اختصاصی : گزارشی از برگزاری شب شعر بزرگ قدس در گروه بین المللی هندیران در واتساپ
۞ :: نشست ادبی «از آزادسازی خرمشهر تا آزادسازی قدس»
۞ :: شاعران و نویسندگان برای «فلسطین آزاد» قلم می‌زنند
۞ :: اختصاصی : محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک درگذشت.
۞ :: نخستین دوره مجازی کارگاه تخصصی شعر هیأت برگزار می‌شود



نثر روز

هادی منوری

اي كاش ايستاده بودم مثل تو بر ديواري كه سنگهايش شيعه‌ترين‌ اشياعند. اي كاش مرا مي‌بوسيدند با دردهايي كه خيلي بزرگ است. اي كاش دست‌ها در من گره مي‌خورد و پنجه‌ها در پايكوب انگشتهاي نشانه به هم مي‌آمد و مشتها باز مي‌شد. اي كاش به من گره مي‌زدند دردهايشان را، و ناگهان باز مي‌شد قفلهايي كه هيچ كليدي ندارند. بسته بسته ورق مي‌خورم در چشم‌هايي كه از انارستان تا آهويي كه من نمي‌شناسم و كبوتري كه هر روز پرواز مي‌كند تا گلدسته‌هاي طلابه من قفل بزنيد دست‌هايم را طناب بپيچيد و پيشاني‌ام را با دستمالهاي سبز بپوشانيد. بگذاريد بايستيم و برايم گريه كنيد كه از پولاد سخت‌ترم آنقدر كه دلي براي شكسته شدن پيدا كنم و قامتي براي خميدن كه سجده سلام خداست.
من پنجره نبودم كه ديوار شدم پولاد نبودم كه خم شدم كليد نبودم كه قفل شدم.
و تو پنجره‌اي بودي كه ايستاده بودي تا قنوت كبوتران را ببيني و آفتابي كه زمين را به پشتش مي‌كشاند. و تو پولاد بود ي كه نشكني و مردم دلهاشان را به تو گره بزنند و دردهايشان را با تو قسمت كنند كه پولاد ارث پيامبران است در چارچوب هفت آسمان هيچ مشبكي نيست كه جهان را از خويش عبور داده باشد و ايستاده باشد تا خم نشود. ايستاده باشد كه باشد و باشد تا ايستاده باشد.
از پنجره‌هاي بسته تا پنجره پولاد خورشيد را به تماشا مي‌ايستم كه اگر نبودي آبها از حرارت مي‌افتاد و مرگ ذائقه‌اشياء را كور مي‌كرد. ذليل مي‌شوم به افسون كلمات كه تو را كوچكند و گرنه شاعران يكي از هشت گوشه نگاهت را مي‌سرودند تا جهان مجاب شود از پنجره‌هايي كه رو به آفتاب است و حيف كه كلمات را تواني نيست وگرنه وزن تو را در هيچ قالبي نمي‌توان ريخت.‌اشكها را برگردان كه زمين راه رودخانه‌هاي خروشان را نمي‌شناسند.
كبوتران را بگو بال‌هايشان را گره بزنند كه پرواز بر هر بامي‌جايز نيست. گلدسته‌هاي اجابت از سياهي آسمان بالا رفته‌اند و عشق از پنجره پولاد گذشته است زائران تماشا لب‌هاي اجابت خويش را به پولاد مي‌زنند و طعم‌اشك و پولاد تجربه ايست كه به فراموشي ايام نمي‌رسد.
مرا گره بزن در خود كه قفلهاي درونم را بشكند و طناب را از دست‌هايم باز كن قنوت اولين فصل آدم است قبل از اينكه به اجابت رسيده باشد...


تاریخ ارسال :   1391/6/7 در ساعت : 18:43:2       تعداد مشاهده : 289



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

بازدید امروز : 4,686 | بازدید دیروز : 6,126 | بازدید کل : 123,416,864
logo-samandehi